5 اسلاید پست توسط: Nuwanda انتشار: 2 ساعت پیش 5 مرتبه انجام شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
بخش یکم _ قسمت اول
گاهی انسان ها تا زمانی که با مشکلی مواجه نشوند، نمیدانند که چقدر خوشبخت بودهاند. شاید من هم اینگونه فکر میکردم ... شاید من هم فکر میکردم به مصیبتی بزرگ دچار شدهام ... ولی شاید فقط نمیدانستم مصیبت بزرگ چه معنایی دارد.
عجیب است؛ ولی من نمیدانم عادی بودن یعنی چه، نمیدانم داشتن یک زندگی معمولی یعنی چه؛ البته چیزی که دیگران آن را معمولی مینامند. زندگی من همینگونه بوده و هست؛ نمیتوانم آن را به گونهای دیگر تصور کنم. من از زمانی که حتی به خاطر نمیآورم، با او همراه بودهام. او، اهریمن درون من. خیلیها بدون یک اهریمن که آنها را تسخیر کرده باشد زندگی میکنند، و من میدانم که زمانی این زندگی آرام و بیدغدغه را تجربه کردهام؛ هرچند اگر به خاطر نیاورم. گاهی اوقات احساس میکنم ذهنم به من تعلق ندارد؛ احساس میکنم کسی یا چیزی اختیار ذهنم را به دست گرفته و مانند یک عروسک خیمه شب بازی، من را کنترل میکند. باید سپاسگزار باشم که امروز یکی از آن روزها نیست.
با صدای آواز پرندگان، از خواب بیدار میشوم. هیچ صدای دیگری به جز صدای پرندگان و خش خش برگهای درختان شنیده نمیشود. هوا هنوز سرد و اذیت کننده است. ملحفه ها را کنار میزنم و کمی به بدنم کش و قوس میدهم. نمیدانستم چرا، ولی احساس میکردم از درون سبک تر شدهام، طوری که انگار روحم سبک تر شده باشد. شاید اهریمن رفته بود؛ هربار همین فکر را میکردم، ولی اشتباه بود. شمع کنار تختم حالا خاموش شده و به طرز غمگینی آب شده بود. ایستادم؛ و بدنم دیگر مثل همیشه درد نمیکرد. شاید اهریمن واقعاً رفته بود. لبخند ضعیفی زدم و با امیدواری به سمت آینه رفتم؛ نور بیرمق صبحگاهی، تا حدودی اتاق را روشن کرده بود. کمی خم شدم و به انعکاس تصویر خودم در آینه خیره شدم؛ پوستم رنگ پریده بود ولی اثری از زخم روی بازو هایم دیده نمیشد. لبخندم پهنتر شد و گرمای امیدی که درونم جوانه زده بود، سرمایی که پوستم را میگزید از یادم برد. شاید امروز همان روز موعود بود. راست ایستادم و به پنجره خیره شدم. بی صبرانه منتظر بودم این خبر را به عمویم بدهم. ولی ناگهان، اندیشهای گذرا امیدم را شکست؛ اگر مثل دفعه های قبل باشد چه؟ اگر اهریمن هنوز اینجا باشد چه؟ اگر ...
صدای ضربهای آرام و آهنگین بر در، افکارم را از سرم بیرون کرد. سرم را به سمت در چرخاندم؛ نمیتوانست کسی به جز سرپرستم _ که عمویم بود _ باشد. از زمانی که به خاطر میآورم، با او در این خانه زندگی کردهام. والدینم سالها پیش توسط نیروهای شر کشته شده بودند و او تنها خویشاوندی بود که داشتم. خیلی خوششانس بودهام که او سرپرستیام را به عهده گرفته بود و مجبور نشده بودم برای زندگی به پرورشگاه بروم؛ هرچند این حقیقتی را که من یک یتیم بودم، تغییر نمیداد. در به آرامی باز شد و لولای در صدای جیرجیر کوتاهی ایجاد کرد. او در حالی که تلاش میکرد کمترین سر و صدا را ایجاد کند، وارد اتاق شد. تا در را بست، با لحن شادی گفتم « صبح بخیر! » و لبخند زدم؛ لحن صدایم برای آن موقع از روز، غیر قابل پیش بینی بود. تا صدایم را شنید، با تعجب سرش را برگرداند و به من نگاه کرد. لب هایش به آرامی تکانی خوردند و لبخند گرمی زد؛ ولی چهرهاش هنوز بهتزده بود. تعجب نمیکردم؛ بعید بود که من آنقدر زود بیدار شوم و با لحنی شاد صبح بخیر بگویم. چون معمولاً تمام روز را مریض و بیحال بودم.
به آرامی گفت « صبح بخیر، پسرم. » و به آرامی به سمتم آمد. ادامه داد « عجیبه که زود بیدار شدی. چیزی نیاز داری؟ » بیاختیار، لبخندم بیشتر شد و با صدایی در حد نجوا گفتم « نه. » سرش را خم کرد و گفت « مطمئنی؟ راستی ... چه اتفاقی افتاده؟ چرا لبخند میزنی؟ » به من خیره شد و منتظر جوابم ماند. نمیخواستم امیدوارش کنم، برای همین گفتم « هیچی، فقط ... امروز احساس میکنم حالم یکم بهتره. » دستش را روی شانه ام گذاشت و گفت « واقعاً ؟ اینکه خیلی خوبه. » میدانستم به چه چیزی فکر میکند؛ اینکه احتمالاً روش هایش مؤثر بودهاند و اهریمن رفته است. اینکه بالاخره بعد از ده سال میتوانستم یک زندگی عادی _ مثل همه مردم دیگر _ داشته باشم. میتوانستم سوسوی امید را در چشمانش ببینم؛ و همچنین میتوانستم امید کاذبی که درون خودم از بین میرفت را حس کنم. لبخندم به سرعت از بین رفت و سرم را پایین گرفتم. تا این واکنش من را دید، با لحنی ترحم آمیز گفت « فکر میکردم حالت بهتر شده؟ » سرم را به آرامی بالا گرفتم و گفتم « من خوبم. » دروغ گفتم، یک دروغ مثل همه دروغ های دیگر. حالم خوب نبود ، هیچوقت نمیتوانست خوب باشد.
5 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
دوستانن میتونید بهم یکم امتیاز بدید؟خیلی نیاز دارم تازه شروع کردم🥺
میزارمتون تو لیست دوستام🙃
ادمین پستت عالی بود ادامه بده..کام اول پین نداره؟