10 اسلاید صحیح/غلط توسط: 🤐🤐🤐🤐 انتشار: 4 سال پیش 233 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
خب ما اومدیم.ببخشید اگه یکم دیر به دیر میذارم♥️
از زبان کوک:برگشتم به خونش.قرار بود فردا برگردم برای همین گفتم این روز آخر رو اونجا باشم.پدر و مادرش ه بودن ولی خب انگلیسی اونا خوب نبود برای همین نمی تونستم باهاشون خیلی حرف بزنم.در رو باز کردم که چشمم به مبل افتاد.
فلش بک:داداشت:ببین،بیا شرط ببندیم.کوک:شرط؟!سر چی؟..داداشت:😉سر ا/ت!..کوک:چی؟!نه!!من شرط نمی بندم...داداشت:فکر می کردم شجاع تر از این حرفایی!ولی مثل اینکه می ترسی ببازی😅😌کوک:اصلا هم این طور نیست!!..داداشت:اتفاقا همینه.تو نی ترسی از یه پسر چهارده ساله ببازی 😌😏کوک:باشه،می بندم.دادشت:خوبه!تو باید صدای جیغشو درآری،اگر درنیاوردی هر روز به اندازه ی پول توجیبی یک ماهم بهم میدی اگر هم نه🤔امممم..چی می خوای؟!..کوک:نمی دونم🤔🤔امممم..آها!یه روز من و ا/ت رو تنها بذار.دادشت:دیگه چی؟!؟!؟ابدا!!امکان نداره!! یه چیز دیگه بگو!کوک:من که کاری ندارم.بعد ا/ت از خودت بدتره.فقط من آرزو دارم یه بار باهاش تنها باشم.حداقل یه ساعت.تو نمیذاری هر دفعه اومدی وسط!!😑داداشت:باشه😏😅پس صبر کن!/و رفت و یه برگه آورد:اینجا می نویسیم شرایط رو،تو هم زیرش امضا میکنی.کوک:امضا؟!برای چی؟!داداشت:که زیرش نزنی.سر من نمیشه کلاه گذاشت!کوک:باشه،دادشت:خب پس می نویسم تو یه هفته هر روز به اندازه ی پول توجیبی یه ماهم بهم مول میدی ولی اگر صدای جیغ ا/ت دراومد من تو رو یه روز باهاش تنها میذارم.خوبه؟!کوک:اوهوم.دادشت:باشه،پس امضا کن./و بهم یه خودکار داد.منم از همه جا بی خبر امضا کردم.هیچ وقت فکر نمی کردم یه بچه سرم کلاه بذاره!/کوک:صبر کن!تو پول توجیبیت چقدره؟!دادشت:صد و پنجاه دلار.کوک:چه خبره؟!دادشت:چیه؟!خب هم ا/ت میده هم مامان و بابام.اصلا تو چیکار داری؟!تو امضا بکن.کوک:کردم😒/با خودم فکر کردم شاید یه فیلم ترسناک جواب بده.برای همین شب موندم و فیلم رو آماده کردم.:ا/ت!بیا یه فیلم بینیم...ا/ت:فیلم؟!اسمش چیه؟..کوک:(اسم گفت).ا/ت:ترسناکه؟!نه من نمی بینم.کوک:بیا دیگه!لطفا🥺ا/ت:گفتم نه!.کوک:لطفا🥺🥺ا/ت:باشه🙄ببینم جلدشو./وقتی نگاه کرد به عکسش به وضوح آب دهنش رو که قورت داد دیدم.مشخص بود ترسیده،تا اینجا خوب بود.وقتی فیلم تموم شد.من به بهونه ی دستشویی رفتم و دادشش هم رفت بخوابه.چراغا رو خاموش کردم.که صداش اومد:به خدا کوک اگه بترسونیم من میدونم با تو،این کارا چیه؟!کوووووکککک!!جئون جونگ کوکککککک!!به خدا اصلا کارت خوب نیست!!!😟😖/با خودم گفتم تا اینجا هم خوبه.رفتم از پشت و پخش کردم.یه دفعه لرزید ولی جیغ نکشید.فقط یه هین بلند کرد و برگشت و منو دید:کوک!خیلی بدی!خیلیییی بدیییی🥺ترسیدم!!!/دادشش اومد:چی شد؟نتونستی😅می دونستم.ا/ت:اینجا چه خبره؟!ببینم،نکنه باز شرط بستی؟!این دفعه سرچی.؟!/تعجب کردم.پس قبلاا هم شرط بسته.بهش نگاه کردم که گفت:چیه؟!خودش هم خواست!به من چه؟!می خواست نبنده!حالا که بسته،پولم رو فردا ازت میگیرم یادت نره!😉😅/و رفت،نگاهش کردم.واقعا این سرم کلاه گذاشت؟!با گیجی به ا/ت نگاه کردم:تو هم اعتماد کردی بهش؟!ای خدا!!اون با همه سر جیغ من شرط بسته،البته چیزای دیگه هم بوده ولی خب جیغ بیشترین آمار رو داره🙄من که گفتم نمی تونم جیغ بزنم!😕کوک:خب...فکر کردم شاید بشه😖ا/ت: حالا سر چی شرط بست؟😅کوک:یه هفته هر روز بهش پول توجیبی یه ماهش رو بدم.ا/ت:یه ماه؟!😳😅برای اردوش میخواد.کاسبی میکنه هر وقت پول میهواد سر یکی کلاه میذاره!...بهش اعتماد نکن.😅....حالا من چی کار کنم!؟می ترسم🥺.کوک:میخوای بمونم؟!ا/ت:نمی دونم!🥺😕کوک:باشه،می مونم.خوبه؟!ا/ت:اوهوم🥺پایان فلش بک
به مبل نگاه کردم.با یادآوری خاطراتش لبخند زدم.و رفتم خوابیدم روی مبل.راستش از مامان و باباش می ترسیدم.وقتی برام توضیح داده بود از چیا خوششون میاد فهمیدم یکم شاید سخت گیرن برای همین تمام حواسم بود که اشتباه نکنم.چشمام رو بستم و خوابیدم که فردا بعد از اینکه سفینشون پرید منم برم.
از زبان ا/ت:به مردم که با اون فاصله ی خیلی زیاد داشتن نگاه می کردن نگاه کردم.نتونستم کوک رو ببینم.مامان و بابام هم همینطور.ولی یه حسی بهم میگفت روبه روم هستن برای همین برای اونجا دست تکون دادنم و اشکم رو پاک کردم و سوار سفینه شدم.همه چی خوب پیش رفته بود.تا الان که اتفاق عیر منتظره ای نیوفتاد و همین خودش انگیزه رو بیشتر میکرد.
بریم یکم جلوتر:یه سال گذشته بود.ناراحت شده بودم که چرا حتی یه بار هم زنگ نزده.شاید سرش شلوغ بودولی یعنی تو این ۳۶۵ روز یه روز آزاد نداشته؟!😕من که تو فضام حداقل یه روز رو بیکار بودم.تو این افکار بودم که تبلت رو روشن کردم و رفتم توی گوگل تا یه چیزی رو سرچ کردم که چشمم به یه خبر افتاد."جئون جونگ کوک نامزد کرده!"انگار آب سرد روم ریختن!یعنی هی سال هم نتونست تحمل کنه؟!پس برای همین اصلا زنگ نزده،😒خب شاید حق داشت.من نه سال نیستم.توی این نه سال اون قشنگ میتونه خانواده تشکیل بده😕و ناخودآگاه یه آه کوتاه کشیدم.چشمام رو بستم که بخوابم ولی دستگاه زنگ خورد.تعجب کردم.من به مامان و بابام گفنه بودم چجوری حساب کنن که الان شبه یانه.پس کیه؟!
جواب دادمبا دیدن تصویرش تعجب کردم.اون جونگ کوک بود!:سلام./سعی کردم خیلی لبخند نزنم که فکر نکنه از دستش ناراحت نیستم.بعد از یه سال زنگ زده؟!کوک:سلام ا/ت!دلم برات خیلی تنگ شده!!خیلی زیاد!!ا/ت:اوممم(و با سرم حرفش رو تایید کردم ولی توی دلم اصلا باور نکردم)کوک:چیزی شده؟/نگاهش کردم.یعنی نفهمیده یه ساله زنگ نزده؟!/ا/ت:نه!چی می خواد بشه؟!/و یه چند ثانیه ساکت موندم/تو چیکار می کردی؟!کوک:چی؟ا/ت: می گم توی این یه سال چی کار می کردی؟!/و نگاهش کردم.دوست داشتم اون دلیل قانع کننده رو بشنوم ولی با چیزی که گفت یه لحظه ترسیدم:کمپانی فهمید!ا/ت:چیو؟!کوک:این که دوسال باتو بودم!گوشیم رو ازم گرفتن.نتونستم بهت زنگ بزنم.ببخشید!/و سرش رو انداخت پایین.توی عمرم یک بار زود قضاوت کردم و واقعا الان پشیمنم:کاشکالی نداره.من فقط فکر کردم...خب...شاید فکر کردم دیگه نمی خوای به من زنگ بزنی.ببخشید!/و این دفعه من سرم رو پایین انداختم./کوک: اشکالی نداره!دیگه از این فکر ها هم نکن!باشه؟!ا/ت:باشه/و لبخند زدم که یاد اون دخره افتادم و لبخندم ماسید:راستی؛تبریک می گم!کوک:چرا؟ا/ت:نامزدیت دیگه.کوک:نامزدی چیه؟!کدوم نامزدی؟!/و گیج بهم نگاه کرد تا بالاخره انگار خودش هم فهمید منظور من چیه:آها!نه.اون...خب...کمپانی مجبورم کرد.برای اینکه خبر من و تو پخش نشه گفتن باید این کار رو بکنم.ا/ت:میگم کوک!چیز دیگه ای نشده؟!فقط یه سال نبودم انگار زمین ترکیده!!/و خندیدم که اونم خندید:خب..دیگه چی شده که من ازش بی خبرم؟!کوک:اتفاق دیگه ای نیوفتاده!
کوک:تو چی کار میکنی؟این یه سالی که من زنگ نزدم چی شد؟چی کار کردی؟..ا/ت:خوب بود،مشکلی که تاحالا پیش نیومده،امیدوارم پیش هم نیاد.فقط کوک!.کوک:بله؟!..ا/ت:ببین من می دونم نه سال کم نیست😔تو توی این نه سال میتونی ازدواج کنی بچه دار بشی خانواده تشکیل بدی،اگه...کوک:نگو(و دستشو آورد جلو(هیچی نگو،به این چیزا هم فکر نکن،اصلا!!من اگه همچین چیزی می خواستم خب قبل از اینکه بری بهت می گفتم.دیگه نگو،باشه؟!..ا/ت:اما...کوک:باشه؟!.ا/ت:باشه😕/داشتیم با هم حرف میزدیم که یه دفعه سفینه تکون شدیدی خورد و من افتادم.کوک:ا/ت!!چی شد؟!خوبی؟!..ا/ت:اوهوم،خوبم./چراغ خطر روشن شده بود برای همین باید سریع میرفتم تو بخش کنترل ببینم چی شده:کوک!امممم،چیزه،من....باید برم..خداحافظ!دوست دارم!(و با دستام براش قلب درست کردم)کوک:وایسا!چی شد؟!تو الان گفتی چی؟!وایسا قطع نکن!!یه لحظه./و قطع کردی.وقتی رفتی تو اتاق کنترل دیدی همه اونجان:چی شده؟!*نمی دونم.^اون جا،اون شهاب سنگ داره به سمت ما میاد....ا/ت:خب تغییر جهت بده..^نمیشه.سرعتمون برای اینکه جابه جا بشیم سریع خیلی کمه!!..کلافه شدی،داشتین تا لب مرگ میرفتین،و از همه مهم تر این بود که ممکن بود صداتون رو با اون دستگاه بشنون.فقط دعا می کردی که چیزی نشنون.
ا/ت:وایسین،اگه وسایل رو بریزیم بیرون سبک تر میشه،جابه جایی هم سریع تر...^شما برین خالی کنین من اینجا کنترل می کنم.&باشه./و رفتین که خالی کنین.هر چیزی که فکر می کردین به درد نمی خوره انداختین بیرون ولی باز هم جرم همشون روی هم اونقدری نبود که تاثیر زیادی بذاره.ا/ت:حالا چی کار کنیم؟..&:چاره ی دیگه ای نیست!باید خوراکی ها رو بریزیم. با جیره بندی هم غذای روزانمون رو کم می کنیم./و شروع کردیم به انداختن بسته های غذایی.مثل اینکه خیلی تاثیر داشت چون قشنگ افزایش سرعت احساس میشد.
خب تموم شد😅♥️♥️♥️
لایک و کامنت یادت نره😉♥️♥️♥️
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
35 لایک
بعد از سال ها پارت بعدی اومد. تستچی خیلی دیر منتشر میکنه. الان خیلی خوشحالم💃💃💃💃💃💃💃 داستان خوبت. خیلی داستانت قشنگه❤❤❤❤ ادامه بده✌🏻✌🏻✌🏻
دقیقا😅
خیلی ممنونم♥️♥️🥰
احساس میکنم جونگ کوک داره به ات دروغ میگه نامزد واقعیه😫
ممنون از چیزی که گفتم در داستان گفتم استفاده کردی
چیز اصلی هنوز مونده😉😅♥️♥️
عالی بود خسته نباشی
پارت بعدی رو بزار
ممنون🥰🥰
سلام من الان تا اینجا داستانت رو خوندم عالی بود من فرد خیلی احساسیم تو رو خدا یه کاری کن نه سال طول نکشه همین الان خیلی ناراحتم خواهش می کنم یه کاری کن نه سال طول نکشه داستانت عالیه واقعا عالیه خسته نباشی
میدونی من دوتایی دیگه هم گذاشتم😕ببخشید🌸ولی اگر نگرانی اتفاقی نیوفته که نگران باش😅ولی اینا تا به هم نرین من ول نمی کنم نگران این نباش۰😊🥴♥️
خخخیییییلللللللییییییی عاااالللیییی بووودد
ممنونممممم♥️♥️
عالییییییی بود 💜💜
ممنونم♥️♥️
پارت بعدی 🥺🥺✌
در صف...🥺♥️♥️