این پارت ۵ از ادامه ی داستانم است.
یک صبح عادی دیگر .
در این فکرم که چرا انقدر همه چیز عادیه مگه الان نباید یک عنصری هوایی در اتاقم ظاهر شه . یا با یک جادوگر شرور روبه رو شم ؟
داستان زندگی من هر روز عجیب تر میشود و وقتی به تامارا اینا رو میگم فقط چی میگه ؟ " تو دیگه وارد یک زندگی عادی و شروع خوشی هایت شدی ، آنقدر قدرتمندی که کسی جرئت ندارد باهات بجنگه ."
منم میگم باشه ولی مطمئنم پایم را بزارم کالجیوم دوباره همه چیزِ بد میاد سراغم اصلا من با بدی همراهم مگه میشه چیزی سر به سرم نزاره ؟
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
21 لایک
وای عالیییییییی
مرسی ❤️
مرسی واسه حمایت هاتتت🥹🩷🤍
خواهش میکنم ❤️
عالی بود
ممنونم ❤️