
سلاااام😚من اومدم 😬اومدم از رشت اومد بی برو برگشت اومدم،. بچه تبریز اومدم و با یه قر ریز اومدم😂بچه تهران اومدم و من مرد میدان اومدممم 🤭 به به به خواننده شدم رفت😂 چطورین؟ خوش میگذره؟ دوستان روزه دار طاعات و عبادات قبول😍🤭خب دیگ زیادی حرف زدم بریم سراغ رمانمون🙈
پارت 11 #دانیار وقتی بیدار شدم کنار تختی بودم که دانی روش خواب بود.به احتمال زیاد مامان بابا رفته بودن با دکترش صحبت کنن. زل زدم به چهره معصوم دایان. داشتم با خودم فکر و خیال میکردم که گوشی شروع کرد به زنگ زدن. داراب بود نمی تونستم جواب ندم ولی اگه میفهمید دایان تصادف کرده سکته میکنه. ناچار جواب دادم: _جانم داداش +سلام دانیار خوبی؟ _سلام. مرسی تو خوبی؟ +خوبم. دانیار دایان کجاست؟ -چطور؟ +آخه هر چی به موبایلش زنگ میزنم جواب نمیده. _اممم چیزه دایان،دایان با دوستش سارا رفته اصفهان +خب چه ربطی داره، چرا گوشیش جواب نمیده؟

احتمالا دس.. اومدم ادامه جمله رو بگم که یه دکتر رو توی بلندگوی بیمارستان پیج کردن. بعدش صدای نگران با رگه های خشم داراب تو گوشم پیچید:دانیار به من دروغ نگو لعنتی بگو بیمارستان چیکار میکنی. به درک مرگ یه بار شیون هم یه بار _داراب دایان تصادف کرده، عملش کردن. اما الان حالش خوبه ((عکس :کاور شخصیت دانیار))
#دایانا چشمام رو با درد سر شدیدی باز کردم. صدای دانیار توی گوشم پیچید:داراب دایان تصادف کرده، عملش کردن. اما الان حالش خوبه +.... ++هنوز بی هوشه +... ++نمی دونم دکترش گفت تا الان باید بهوش میومده پشتش به من بود و من رو نمی دید. با تمام توانم صداش زدم . با شک برگشت سمتم تا دید چشمام بازه دوید سمتم و محکم بغلم کرد. +خوبی دورت بگردم. تو که من رو سکته دادی خواهری _خوبم دانی نگران نباش من تا تو رو توی گور نزارم از این دنیا دل نمیکنم. +تو ما رو هزار بار بکش فقط باش. بیا حالا این گوشی رو بگیر داراب دیوونه
شد پشت خط گوشی رو از دستش گرفتم و گفتم :داراب؟ صدای بم و مردونش که حالا نگران شده بود توی گوشم پیچید: جانم عشقم؟ خوبی؟ تو باز با خودت چیکار کردی وروجک. آخرش با این کار هات من رو دق میدی صبر کن و ببین. شرمنده و مظلوم با لحن بچگونه ای گفتم:ببشیییید قول میدم دفعه بعد کاری کنم که تو نفهمی من اینکار رو کردم که سکته نکنیییی چند لحظه سکوت کرد بعد یه دفعه بلند زد زیر خنده که دلم رفت روی ویبره براش(همون ضعف رفت خودمون). _وا دیوونه چرا میخندی؟ +تو آدم بشو نیستی نه؟
نه دیگه من میترسم آدم بشم تو و دانیار تنها بمونین همون موقع دانیار یه چشم غره خفن بهم رفت که خودم را خیس نمودم. ولی اون اورانگوتان همچنان داشت عر میزد. حالا سوال پیش میاد که مگه فقط خر عر نمی زد؟ نه خیر وقتی من میگم اورانگوتان عر میزنه پس میزنه حرف هم نباشه سرم درد میکنه. بعد از یکم چرت و پرت تلاوت کردن با داراب بالاخره دست از سر پر موی ما برداشت و رفت پی کارش. پاشدم برم گلاب به روم دست به آب. از اتاق فکر که بیرون اومدم دانیار روی کاناپه بغل تخت نشسته بود و داشت با یه نفر چت میکرد. رفتم روی دسته مبل نشستم و سرم که حالا باند پیچی شده بود رو گذاشتم روی شونش. داشتم چتش رو با مهراب(دوستش) میخوندم که در باز شد و مامان بابا با یه دکتر اومدن تو. مامان تا من رو دید شروع کرد به جیغ زدن. طوری که من از روی مبل افتادم و پخش زمین شدم. بلند داد زدم : آآآآخخخخخ سرمممم. همه با این حرفم با حول و ولا اومدن سمتم دکتره یه خورده سرم و معاینه کرد و در آخر گفت خداروشکر چیزی نیست. اما یه چیز اینجا برام عجیب بود. بابا و دکتره خیلی با هم صمیمی بودن. جوری که دکتره با عمو کاوه هیچ فرقی برای بابا نداره. آخه بابا مثل داراب بود زیاد با همه صمیمی نمی شد. ولی امروز اصلا حس فوضولی ندارم بعدا حتما ازش میپرسم. بالاخره دارو ها اثر گذاشت و نفهمیدم کی خوابم برد

خب اینم از این پارت 🤭 ((عکس :کاور شخصیت دایانا)) خب اومدم حرف بزنم باهاتون، اول شرمنده که یه خورده دیر به دیر پارت میزارم چون زمان امتحاناست و سخته واقعا🥴 بعدشم میخواستم درمورد یه چیزی یه توضیح کوچیکی بدم 😬 من واقعا رمان رو از چیزی یا کسی کپی نکردم ولی واقعا بعضی اتفاقا هست که اتفاقی یه صحنه بین رمان ها مشترک میشه و دست خود نویسنده نیس🥴🤭 ممنون از اینکه خوندین ❤️
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
براووووووو😻😻😻😻😻
خودم به خودم پیام میدم اصلا حال میکنم😂😂
یح خیلی حس مضخرفی داره😐
پارت بعد تو بررسیه 😁
ایشالا 3، 4 روز دیگه 😐
میسی لاوم❤️💕
عالی بود عاجم 💕💕💕💕💕
😍🤞🏻❤️
عالی بود بیبی🤭😚😍😍😍
میسی🤞🏻😍
عالی بود عاجو 💖💖
تنکص لاوم 😍
عالی💋
بیس❤️
معرکه لاوم💕🍭
راسی فرزندانم مرسام فعلا ب موبایلش دسترسی ندارع ولی ب زودی پاسخ میدهد:)😂🚶♀️
مرسی عاجو 💕
اوفف بالاخره تونستم بیا به خدا بی گوشی ای بد دردیه 😂😐
وای خیلیییییییی قشنگ رمانت
مرسی عزیزم ❤️❤️