
ببخشید دیر شد:) منتشر شه؟ P37
از هم جدا میشیم و حالا روی زمین نشسته جلوش میشینم و بهم زل زده. چشمای طوسیش حالا برق میزنن. هردومون توی سکوت عجیبی فرو رفتیم. حق هم داریم. توی این چند ثانیه که ساکت بودیم و بهم نگاه میکردیم کل خاطراتم با دریکو از جلوی چشمم رد و شد و یکدفعه فهمیدم که واقعا دوسش دارم. ولی الان متعجب بهم زل زده. معنی این نگاهش یعنی چی؟ میگم=خوبی دریکو؟) بعد پنج ثانیه که به عقب خم شده بوده_خودم خمش کرده بودم_میاد جلو و میگه=عالیم) حالا لبخند کوچیکی داره. یاد اونشب تو تابستون با سیربوس میوفتم. پدر دختری. وقتی داشتم بهش میگفتم که امیدوارم شروع سال پنجم تو گروه اسلیترین نیوفتم و گریفیندور رو دوست دارم. و خیلی رندوم گفت《=میتونم چیزی بپرسم؟اگر نخوای جواب بدی ناراحت نمیشم)میگم=بپرس)میگه=مالفوی رو دوست داری؟!)با خنده ی شیطانیش نگاهم میکنه میگم=البته که نه!)میگه=ولی اون حتما تو رو دوست داره!)میگم=رو چه حساب اینو میگی؟) میگه=چون تو خیلی دوست داشتنی ای)》 اونموقع به حرفش خندیدم. راستش هرکی درمورد من و دریکو میگفت اینطوری بودم که چقدر احمقان. بع علاوه سیریوس چه میدونست از من تو هاگوارتز؟ یا علایقم؟ من و اون تا قبل از اینکه وارد هاگوارتز بشم همو میشناختیم. البته اون منو میشناخت. من خیلی یچزا درمورد سیریوس نمیدونم. و البته من و مالفوی فقط دوستیم. "فقط دوست". ولی مثل اینکه ماجرا فراتر از این حرفاس.
اونموقع که ازم خواست برم باهاش یول بال. احساس میکنم کل این دوسال کور بودم و نفهمیدم که همو دوست داشتیم. 《.با لبخندی بهم نگاه میکنه پایین میرم میگه=زیبا شدید دوشیزه بلک)دستشو سمتم دراز میکنه میگیرم و وارد سرسرا میشیم...》فرداش...《با یاداوری اتفاقی که دیشب بعد یول بال افتاد...هنوزم باورم نمیشه!یعنی دراکو دوسم داره؟~یک قدم جلوتر...》 سعی میکنم این فکرارو از ذهنم بیرون کنم و توجهم رو بدم به دریکو که حالا عجیب تر از قبل زل زده. عذاب وجدان وجودمو گرفته. ولی حالا پیش همیم و این خوبه. میگه=چقد ساکت شدی) میخندم و میگم=یادته روز اول چقد رندوم باهم دوست شدیم) چشاش برقی میزنه و بلخره یه لبخند درست حسابی تحویلم میده. میگم=هرماینی خودشو بهت معرفی کرد و تو بعد از سلام ازش پرسیدی گه دورگه ای؟) و میخندیم میگه=وای) میگم=بعدشم گفتی چون ماگل زادس باهاش دوست نمیشی. توام چون اصیل بودم باهام دوست شدی) میگه=دروغه) میگم=چرا؟) میخنده و میگه=از اولش ازت خوشم اومد) چشام گرد میشه میگه=نه اونطوری که عزیز. بلخره بلک بودی اصیل زاده بودی البته البته..) خندش میگیره و میخواد بفهمونه که بخاطر اصیل زاده بودنم نیست که ازم خوشش میاد و میگه=ربطی به اصیل زاده بودنت نداره) و میخندیم. میگم=تا سال سوم که رو هم چوبدستی میکشیدیم) میخنده و میاد جلوتر و با لحن شوخی میگه=هنوزم میکشم) میرم جلوتر و میگم=جرعتشو نداری) و لبخندشو تحویلم میده
میگه=از اول باهات سر دوستات مشکل داشتم پاتر؟ اخه گرنجر و ویزلی؟) میگم=اخه کرب و گویل و پنسی؟) میخنده و میگه=تقلید نکن) با لحن افتخار طوری میگم=تقلید نکردم تازشم امروز روشون چوبدستی کشیدم) میگه=جدی؟ امروز ندیدمشون. یعنی نرفتم پیششون. چیشد چرا؟) میگم=مهم نیست) میگه=اگه چیزی بود درموردشون یا چیزی بهت گفتن که اذیت شدی...) ادامه ی جملشم حتما اینه که 'بهم بگو' ولی قطعش میکنم و میگم=نه مشکلی نیست) میگه=البته اگه بدونن ما قرار گذاشتیم دیگه جرعتشو ندارن بت چیزی بگن) چی؟ "ما قرار گذاشتیم"؟ (قرار=date) با تعجب میگم=قرار؟) یهو متعجب ازینکه انقد رک این حرفو زده میگه=ام... چیز یعنی..) با لحن جدی میگم=فکر نمیکردم قرار بوده باشه) میگه=ببخشید من...منظورم این نبود...ولی بیشتر شبیه...قرار بود خب؟) میگم=چیش شبیه قرار بود؟) میگه=دوازده شب...برج نجوم...؟) میگم=مکان و ساعجتشو تو چیدی نه من) میگه=و توهم قبول کردی!) اون انگار جدیه ولی اصلا این بحث برام بحث جدی نیست و فقط میخوام بترسونمش. وگرنه جدا از شوخی ذوق کردم گفت قرار گذاشتیم. میگم=میتونستی فقط بگی که قرار بزاریم و من..) میپره وسط حرفم و میگه=پس چرا ×××ام کردی؟) یهو سکوت میشه. فکر نمیکردم انقد جدی بگیره. میگم=دریکو شوخی کردم فقط خواستم بترسونمت..میدونستم که.. قراره یعنی میتونه باشه) متعجب زل زده و میگه=بنظر نمیومد که شوخی کرده باشی) میگم=اخه احمق معلومه که جدی نیستم وگرنه دیوونم دوازده شب؟) میخنده و میگه=خودمم دیوونم این ساعت...) جنبه شوخی نداری داداش؟ میخندم.
میگه=ساعت چنده؟) ساعتمو نگاه میکنم و میگم=دوازده و نیم) به اسمون نگاه میکنه به کنار ستون تکیه میده و منم کنارش تکیه میدم. همچنان به اسمون خیره شده. دستش کف زمینه و تعجب میکنم که انقد دستم نزدیک دستشه. یهو اروم دستمو میگیره. دستش نسبتا سرده و دست من گرم.
بعد پنج دقیقه میگه=بهتره بریم بخوابیم. فردا صبح جفتمون با امبریج کلاس داریم) میگم=اوه اره) پامیشه و منم پامیشم جلو هم وایسادیم. میگم=خب ام...خدافظ) میخوام برم که برمیگردم میگم=دریکو) میگه=بله؟) میگم=میشه فعلا...یعنی میشه لطفا کسی چیزی نفهمه؟) تو نگاهش 'چرا' موج میزنه ولی میگه=هروطر راحتی) میخندم از رو خجالت و اونم میخنده. میگه=خب...صبح میبینمت..) میگم=اره...) به عقب میرم یه قدم ولی هنوز به سمت دریکوعم. میخورم به ستون و دریکو صورتش رو جلو میاره.~~~~~~~~~
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
فرند بشیم تاکس؟ لیلی ۱۳
عالییییی بود از چیزای هری پاتری عاشقانه خوشم میاد:)
مرسیی
چرا پارتتتت بعدییی رو نمیذارییی ۱ ماه و نیمممش شدد
گذاشتمممممممم
عالییییییییی بهتریننن داستاننن میمیرم واسسششش
سمیمیمیسمسمسمس مرسییی😭
صد کامنت😨
❤️
نمیخاد بیاد🥺👐🏻
چرا اومددددد
ناظر رو خفه کنم
یه ناظر عزیزی منتشر کرد بلخرههههه
💔👀چیشد
ام تا الان ۶ بار رد شد دوباره گذاشتم
/:
منتشر شدا😭(انقد دعوا کردم با ناظرا بلخره)
ایوللل
پارت بعدددددد
دوباره تلاش کن شاید این بار رد نشد🥲
وای هرکاری میکنم رد میکنن
بازم تلاش میکنم
واییییییییییی آره خیلی رمانتو دوست دارممم🤌🏻
وای عشقمی
منشتر شددددد
وایییییییییی من خر ذوقمممممممم
پارت بعددد
هرکاری میکنم ردش میکنن بازم تلاش میکنم
تلاش کن میشه
ببین چه دلیلی داره
میگن اسمشو فارسی بنویس داداش همه رمانا اسماش انگیلیسیه بعدشم میگن تو دسته اشتباهسه رمانم هری پاتره تو دسته ی هری پاترم باید باشه بقیه وقتام بی دلیل رد میشه
اسمش رو همین یه بار به فارسی بنویس
و راستی
بزارم تو دسته داستان شاید بشه
منتشر شددد
پارت بعدی؟؟😭
چهار هفته گذشته یعنی یه ماه😰
هرکااااری میکنم رد میشه کمک
بازم تلاش میکنم الان
منشتر شددد