مرسی که میخونید.
صدای در به گونهای در سکوت سنگین اتاق نعره میکشد و نجوای آسمان گریان را میبلعد.
برنمیگردد تا آدمیزادی که برایش نگرانی به خرج داده را ببیند. نمیخواهد بداند، اهمیتی ندارد.
زمزمهای سر میگیرد که نامش را صدا میزند:«کانر..»
صدایش را میشنود، نام خودش را که در زبان او میچرخد. کریس.
مردی که بی مقدمه دست هایش را گرفت تا از جهنم بیرون بکشدش. به خیال خود اینکار را کرده بود. اما جهنمی که از آن حرف میزد، برزخیست که در وجودش دمیده.
تکه ای جدا نشدنی. یک مضحکهی لعنت شده که به استخوان هایش چنگ میزند.
کریس در اتاق قدم بر میدارد. بالای سر کانر میایستد و به ردی که اسید روی دست پسر گذاشته خیره میشود. نجوا میکند:« کانر..تو چیکار کردی..»
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
16 لایک
کی پارت بعد رو میذاری؟
اگه بتونم امشب مینویسمش
و اگه تا امشب برسم بزارمش بستگی داره کی منتشر شه
عالیه ، امیدوارم زود منتشر شه
استعداد درخشانه
*استعدادت
مرسی:))
چیزی شده؟از چیزی ناراحتی؟
چطور مگه؟
یدفه پروفایلت عوض شد
واسه تنوع عوضش کردم. چیزی نشده
خب خوبه
💕✨
فوق العاده مثل همیشه
مرسی:)
ولی کریس🛐🛐🛐🛐🛐🛐🛐🛐
خودم هم خیلی دوسش دارم🥲✨
توی تصوراتم، یه مرد قد بلند خوشتیپه با چشای خمار و شونه های پهن..
خوشتیپ که هست، متاسفانه فقط یکم پیره..