
سلام دوستان اینم از پارت سوم همین الان لایک کنید و در اخر کامنت یادتون نره
اول بالا رو بخونید خوندید خب بریم شروع داستان مری:یک هفته ای شده که ما اینجاییم و پدر مادرم صبحا میرن سراغ کارشون توی این یک هفته هم سه چهار بار ارباب شرارات چند نفرو شرور کرده اما کت به تنهایی از پسشون بر اومده الان هم حوصلم سر رفته چون مامان و بابام رفتن بیرون و تا شب گفتن بر نمی گردن به سرم زد تبدیل شم و شدم که با خودم گفتم به کت یه پیامی بدم سلام کت،چطوری،خوبی چه خبرا یه دفعه انلاین شد ادرین: سبام بانوی من،خوبم سلامتی،تو خوبی،چیکار میکنی مری:من هیچی خواستم ازت تشکر کنم واسه این چند دفعه خوب از پس شرورا بر اومدیا ،کت:ممنون ولی با نبودت کارم سخت شده چون با کت کلزما اکوما ها رو نابود می کنم ،لیدی:اره میدونم ولی زیاد طول نمی کشه زود بر می گردم خوش حال شدم باهات حرف زدم دیگه برم بای😉😘،کت:منم همینطور بانوی من خدانگه دارت😍😘،ادرین:پلک کلاز اوت ،وای چقدر دلم براش تنگ شده 😢 امیدوارم زود برگرده
بچه ها مرینت الان دیگه هیچ علاقه ای به ادرین نداره و عکسی از اون تو گوشیش نداره ولی کم کم داره به.......(حدس بزنید)) سابین:نمی دونم اگه مرینت بفهمه چه عکس العملی نشون میده امیدوارم ناراحت نشه فقط تام:نترس دخترم عاقله بیا دیگه برگردیم خونه داره شب میشه به مرینت هم موضوع رو بگیم چون دیگه الان وقتشه سابین:اره موافقم مری:تکلیف مدرسمو انجام دادم البته با یکی از بچه های مدرسه هم یه کم چت کردم دختر خوبیه اسمش آنجلا هست دین دینگ (ایفون زنگ خورد) مری:سلام مامان سلام بابا اون دوتا:سلام دخترم مری:من میرم اتاقم کاری داشتید بگید سابین:مرینت بیا کار مهمی باهات داریم عزیزم مری:بله مامان سابین: ببین عزیزم به احتمال زیاد تو از این اتفاق خوش حال نخواهی شد ولی الان زمانشه که بهت بگم مرینت:خب من منتظرم بگید سابین:خب جریان از این قراره که پدر واقعی تو مرده و تام پدر واقعی تو نیست
مرینت:چیییییی گفتین؟؟ سابین:اره درسته تام پدر واقعی تو نیست پدر واقعی تو سال ها پیش بر اثر یه تصادف از دنیا رفت من هم خیلی ناراحت بودم تو هم اونموقع نوزاد بودی و اینکه یه برادر هم داری که دو سال ازت بزرگتره بعد از یک سال من با تام اشنا شدم و با هم ا،ز،د،و،ا،ج کردیم البته اینم بگم که مادر بزرگت نزاشت که من برادرت مایک رو با خودم بیارم و حالا هم پدرت زنده شده البته زنده بوده از همون اول مادربزرگت اونو فرستاده یه جای دور و مارو دست به سر کرده البته خب مادر بزرگت یعنی مادر پدرت از من خوشش نمیومد و دلیلش فکر کنم این باشه تام:حالا الان این اتفاقات که افتاده و پدر اصلیتم فهمیده ما زنده ایم به اونم گفته بودش که ما مردیم و الان پدرت می خواد ببینتت و همین طور برادرت و یه موضوع دیگه هم هست مری:یه دقیقه وایستید تمام این چیزایی که گفتید الکی بود دیگه مگه نه چون شما ها پدر مادر واقعیمید دیگه
سابین:هر چی شنیدی عزیزم حقیقت داره مری:یه دقیقه کلا انگار دارن خفم میکنن نفسم گرفت و شکه شدم گفتم بقیه حرفتونو بگید، تام:خب از اونجایی که اون چند سال ازت دور بوده و الان می خواد که تو پیششون زندگی کنی تو عمارتشون البته اینم خودت باید تصمیم بگیری فردا هم قراره بریم عمارتشون که اونارو ببینی مری:خیلی شکه شده بودم و همین طور اعصبانی حرف اخرشونو زدن و من بدون هیچ جوابی رفتم تو اتاقم بغضم ترکید و اشکام از چشمام اومدن پایین تیکی:مرینت عزیزم تروخدا انقدر گریه نکن ترو خدا گریه نکن مرینت من دوست ندارم گریه های تورو ببینم راوی:خب حالا در همین لحظه میریم پاریس کت:وای خدا موسیو موش ریناروژ و گرفته بود منم نمی تونستم شکستش بدم یه اوضاعی بود یعنیا چند بار به کفشدوزک پیام و زنگ زدم اما انگار نه انگار
مری:الارم گوشیم روشن شد اشکامو پاک کردم و رفتم ببینم چی شده دیدم گربه تو بد مخمصه اییه تبدیل شدم و معجزه گر اسبم برداشتم و داد زدم مامان من می خوابم درو هم قفل کردم و تلپورت کردم خودمو به پاریس وقتی رسیدم یویومو که باز کردم دیدم گربه هم پیام گذاشته و هم زنگ زده خودمم حالم اصلا خوب نبود رفتم کمکش گربه:دیدم کفشدوزک اومد گفتم سلام بانوی من ولی اصلا جوابمو نداد انگار تو خودش بود مثل همیشه نبود لیدی:هیچ سلامی به گربه نکردم رفتم از گردونم استفاده کردم و اکوما رو دراوردم احساس می کردم بغضی که تو گلمو هنوز خالی نشده می ترسیدم حرف بزنم که صدام بلرزه و برای گفتن میراکلس لیدی باگ تردید داشتم که کت و دیدم که بهم داره لبخند میزنه که یه دفعه احساس قدرت کردم و با صدای بلند گفتم میراکلس لیدی باگ و همه چیز درست شد
هر سه تامون رفتیم یه گوشه کت هم معجزه گر الیا رو ازش گرفت کت:بعد اینکه معجزه گر الیا رو گرفتم اون رفت بعد چند بار کفشدوزکو صدا زدم اما اصلا تو حال خودش نبود که ایندفعه جلو صورتش بیشکن زدم که گفت چیه چی شده من باید برم لیدی :اومدم یویومو بندازم که دیدم کت دستمو گرفته کت :دستشو گرفتم گفتم چیزی شده امروز تو مثل همیشه نیستی اون لیدی باگ اصلی کجاست چت شده کفشدوزک؟؟ لیدی:نمی دونستم چی بگم که یه دفعه رفتم یه گوشه دیوار تکیه دادم و خودم و با دیوار کشیدم و نشستم رو زمین و دوباره رفتم تو فکر کت:بانوی من بهم بگو شاید بتونم کمکت کنم لیدی: کت اگه تو می فهمیدی پدرت که این همه سال باهاش بودی پدر واقعیت نباشه و الان مادرت بهت بگه که پدرم یکی دیگست و ما فکر می کردیم مرده ولی زندست چیکار می کردی یعنی من چندین ساله ۱۴ ساله که همه بهم دروغ گفتن تازه فهمیدم یه برادرم دارم ههه واقعا مسخرست واقعا مسخره من اصلا چرا باید به دنیا می اومدم که این روزارو ببینم
کت:رفتم کنارش به دیوار تکیه دادم و نشستم و گفتم بانوی من هر اتفاقی حکمتی داره اگه تو الان توی اون خوانواده بودی و تو پاریس زندگی نمی کردی اونوقت کی می خواست بانوی من بشه هاااا لیدی:خب درستم میگی اما تو که نمی دونی من دو تا انتخاب فقط دارم یا با پدر مادرم بمونم و یا با پدر اصلیم و برادرم زندگی کنم تازه اونم با یه نفر ا،ز،د،و،ا،ج کرده و تازه اگه با اونا بمونم نمی تونم بیام پاریس چون اونا تو پاریس نیستن کت:انتخاب سختیه خیلیم سخت چون نصفشون اینورن نصفشون اونورن تازه تو گاردینی باید اینجا باشی لیدی: اصلا می تونم خودمو از این زندگی راحت کنم و گاردینی رو بدم به تو بعد زندگی معمولیمو بکنم اره این بهتره کت:مسخرم کردی اگه خودتم بخوای من به هیچ وجه نمی زارم تو اینکارو بکنی لیدی: من دیگه میرم پیشی فردا قراره ببینمشون بهت پیام می فرستم که چی کار می کنم بلند شدم و اونم بلند شد رفتم بغلش کردم و گفتم ممنون از اینکه باهام حرف زدی پیشی کت: منم بغلش کردم و گفتم شما فقط یه بشکن بزن من همیشه پیشتم لیدی: 😐😑 خداحافظ کت دو یه هفته دبگه می بینمت و بعد خودمو تلپورت کردم تو اتاقم تو نیویورک ساهت ۱۰ شب بود برا همین قفل درمو باز کردم و رفتم رو تختم خوابیدم به امید فردایی تازه
ممنون از توجهتون لایک کنید❤ کامنت کنید⭐ تستچی تو رو خدا قبول کن🙏
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عااالی بود خیلی هیجان انگیز شد منتظر پارت بعدی هستم خیلی جای حساسی تموم شد😍😍😍😍😍😍😍😍😍🤗🤗🤗🤗🤗
ممنونم
منم همینطور
عالی عالی عالی
مرسیی
عالی بود اجی
بزار بعدی رو خیلی جالب بود
مرسی عزیزم
بعدی زود میاد
خوب بود ولی زود تر کشف هویت کن خسته شدیم میخوام یه جور باحال کشف هویت کنی
داستانت عالیه دنبال شدی دنبال کن
ممنون
درباره کشف هویت می تونم بگم چون اتفاقات زیادی میفته تو قسمت ۱۰ و ۱۱ کشف هویت کردم و خب اگر ادامه داستان و بخونید متوجه می شید که چرا اونجا کردم
خیلی قشنگ بود
بعدی رو بزار
مرسی
بعدی خیلی زود میاد
خیلی عالی بود لطفا بعدی رو زودتر بزار
مچکرم
بعدی به زودی میاد
حخییییییلیییی عااالیی بود، بعدی رو بزار لطفا
اگه تونستی ب تستام سر بزن
ممنون عزیزم
بعدی تو بررسیه
حتما سر می زنم
سلام دوستان
این پارت تقدیم شما