
سناریو درخواست دراکو برای همراهی یول بال💚✨

خورشید تازه طلوع کرده بود و تابش نورش تمام راه رو ها و حیاط با شکوه هاگوارتز رو روشن کرده بود . تازه بیدار شده بودی و همراه پانسی و استوریا توی خوابگاه دخترانه اسلیترین در حال اماده شدن بودین . به سرسرا رفتین ، همیشه شمع های معلقی که روی هوا بودن برات سرسرا رو زیبا تر میکردن ولی جدا از هر چیزی هاگوارتز برات حکم خونرو داشت . از دیوار های سنگیش ، غذا های خوش مزش و فضای دلنشینش گرفته تا دانش اموز هایی که اونجا بودن و برات مثل خانواده بودن ، همه و همشون تورو عاشق این خونه میکردن . روی میز اسلیترین نشستین و شروع به صبحانه خوردن کردین . پچ پچ بچه ها

در مورد جشنی که قرار بود فردا شب برگزار بشه توی کل سرسرا پیچیده بود . از این جشن خبر داشتی ، پروفسور اسنیپ دیروز سر کلاس معجون سازی همه چیز رو توضیح داده بود ولی خب جوری که اون گفته بود زیاد شبیه جشن نبود به هر حال پروفسور اسنیپه دیگه . بعد از تموم شدن صبحانت به کتابخونه رفتی تا یکم در مورد گیاه هایی که پروفسور اسپراوت تازه درس داده بود مطالعه کنی . به کتابخونه رسیدی و داخل قفسه ها دنبال کتابی که میخواستی میگشتی . بالاخره پیداش کردی و میخواستی که از توی قفسه برش داری که یکی دیگه هم همراه تو کتاب رو برداشت . بهش نگاه کردی ؛ دراکو بود همگروهی

مغرور ولی خب یه جوراییت بامزت........چند باری با هم حرف زده بودین و توی پروژه های گروهی با هم افتاده بودین . از نظرت جوری که اکثر دوستای گریفیندوریت میگفتن عوضی نیست حتی گاهی اوقات توی خیلی از چیزا کمکت میکرد . با دیدن تو کتاب رو ول کرد ولی تو کتابو به سمتش گرفتی . ا/ت : اگه میخوای تو برش دار مالفوی.........من زیاد بهش نیاز ندارم . دراکو : دراکو......اسمم دراکوعه ، دراکو صدام بزن ا/ت : خیله خب دراکو....... با شنیدن اسمش توسط تو لبخند زد ، همیشه توی چهرش یه غروری داشت ولی چشماش........مثل دریا زیبا بودن .

یکم بهت نگاه کرد و بعد کتابو ازت گرفت و اروم تشکر کرد . بعد از چند ساعت به سالن اسلیترین برگشتی و روی کاناپه نشتی که دیدی پانسی داره به همراه یه جعبه به سمتت میاد . پانسی : هی ا/ت یه چیزی برات اومده . ا/ت : برای من ؟ پانسی : اره روی میز بود ، روشم اسم تورو نوشته بودن . با تعجب جعبرو ازش گرفتی و بازش کردی ؛ یه شاخه گل رز مشکی بود ، گل مورد علاقت به همراه.......کتابی که به دراکو داده بودی . عجیب بود ، چرا باید یکی برات این کتاب رو بفرسته . یکم کتاب رو ورق زدی که یه چیزی ازش افتاد .

خم شدی و نامرو برداشتی و روشو خوندی ؛ « میشه بهم افتخار همراهی یول بال رو بدی ا/ت » با خوندن نامه یه حس عجیبی داشتی ، یکی ازت درخواست کرده بود ولی کی . میدونستی کتاب پیش دراکو بوده ، پس احتمالا اون میدونسته کی اینو فرستاده . گل رز داخل جعبرو برداشتی چشماتو بستی و بوش کردی ؛ خیلی خوش بو بود......عاشق بوی گل بودی . بلند شدی و دنبال دراکو گشتی و توی کتابخونه پیداش کردی ، هنوز همونجا بود ولی کتاب گیاه شناسی رو همراهش نمیدیدی . اروم به سمتش رفتی و کنارش ایستادی .

دراکو : دوباره سلام ا/ت : سلام.......میگم دراکو یه سوالی داشتم . دراکو : چی شده ؟ ا/ت : اون کتابی که هردومون برداشتیم......اونو به کسی دادی ؟ دراکو بلند شد و رو به روت ایستاد . دراکو : مگه هنوز کتاب و نامم به دستت نرسیده ؟ از حرفش با تعجب بهش نگاه کردی ، اون ازت درخواست کرده بود . نمیدونستی چی بگی و فقط بهش نگاه میکردی که دراکو یکم بهت نزدیک تر شد . دراکو : درخواستمو قبول میکنی ؟ بعد از چند ثانیه بالاخره به خودت اومدی و جوابشو دادی . ا/ت : ا.....اره
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
رز دروغین
آهااااای
رز دروغین چیشو
دز دروغین عههه
رز دروغین
آهااااای
رز دروغین
رز دروغین کجاسسسسسسست
از دستت کفری ام
قشنگ بود ولی نه به اندازه رز دروغین🙂
مرسی👍🏻✨