رز دروغین🥀🖤 « پارت 1 »

رمانم در مورد دختریه که توی تاریک ترین لحظات ، روشنایی راه خودشو پیدا میکنه✨

رز دروغین🥀🖤 « پارت 1 » گرمای نور خورشیدو روی صورتم احساس کردم و اروم چشمامو باز کردم ، اولین روز از یه سال جدید.......یه زندگی جدید . پتو رو از روی خودم کنار زدم و از روی تخت بلند شدم ، صورتمو شستم و به طبقه ی پایین رفتم . میا : صبح بخیر برایان ( پدر میا ) : صبح بخیر خانوم کوچولو ، صبحانت امادس

میا : مرسی بابا *راستی یادم رفت خودمو معرفی کنم ؛ اسم من میاست.....میا اسمیت ، دانشجوعه ترم سومی دانشگاه آرتاژ البته انتقالی گرفتم به دلیل........حالا دلیلش مهم نیست . همینطور که با پنکیکم بازی میکردم به ساعت نگاه کردم . زمان زیادی نداشتم ،  با اینکه علاقه ای به رفتن به دانشگاه نداشتم دلم نمیخواست روز اول رو دیر برسم و توی چشم باشم . کاش میشد کل ترمو بدون دردسر بگذرونم ولی نمیشه......همیشه یه مشکلی پیش میاد ، از این واقعیت متنفرم .

با صدای پدرم از افکارم بیرون اومدم ؛ برایان ( پدر میا ) :‌ میا......صبحانتو بخور میا : اشتها ندارم ، باید برم برایان ( پدر میا ) : نمیشه گرسنه بری داشنگاه میا : اونجا یه چیزی میخورم اینو گفتم و از سر میز بلند شدم . به اتاقم کوچیکم توی شیروونی رفتم و لباسمو عوض کردم . کیفمو برداشتم و از پدرم خداحافظی کردم و به سمت ایستگاه اتوبوس رفتم............

اسم شخصیت : میا اسمیت✨ سن : 20 سال جنسیت :‌ دختر نام والدین : برایان اسمیت و اما اسمیت ( شخصیت اصلی )