گرسنه بودم و گریه میکردم!👩🏻🦯
دوتا آدم به من چسبیده بودند و هی بوسم میکردند. دلم میخواست کنار مادرم باشم. بالاخره مادرم گفت: بچه ها ولش کنید، گناه داره. گرسنه ست بیچاره. بدینش به من.
و دستانش را برای بغل کردن من باز کرد. سرم را به سینه ی گرم مادرم چسباندم و دست از گریه برداشتم.
......
یک آدم میاید و من را از روی تخت برمیدارد. چیزهایی تنم کرد که رنگ قشنگی داشت. نمیدانم چرا باید چیزی روی تنم بندازند؛ ولی هرچه که بود، قشنگ بود.
من را در یک پارچهی بیرنگ پیچید. پارچه خیلی کلفت و گرمونرم بود. یک آدم دیگر آمد و به آدمی که من را در پارچهی بیرنگ میپیچید گفت: پتوی صورتیش رو بردار. سفید زود کثیف میشه.
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
29 لایک
عالی🤍✨
به رمان منم سر بزنید خو و لایک و نظر مهمونم کنید ❤️🔥
مایل به حمایت و پین؟!
عر😭
عالییی فقط بیشتر از توصیف و علامت های نگارشی استفاده کنی
عالی
😭😭😭😭😭😭😭😭👆🏼😭😭😭
چقدر قشنگ بود
چجوری گریه نکنمم😭😭😭😭😭😭😭😭😭
چرا انقدر قشنگ بود:) 😭
نورا خودت نوشتیییییی؟ 🥺
از این متنا مینویسم اما این یکی رو نه
انشالله برای روز های باقی محرم خودم مینویسم
اوخی بسی زیبا بود🥹🫠
میشه گریه نکنم؟ تازه ریمل زدم