امروز توی کلاس ویولون آهنگ جدیدی یاد گرفتم که آهنگ قشنگی بود. بعد از کلاس اونقدر ترافیک بود که تا بخوام به آپارتمان ژانی ور برسم ساعت چهار و نیم شده بود
موسسه یا همون آپارتمان ژانی ور جایی هستش که من با چند نفر که توی رشته ی علمی تخصص دارند داریم ماشین زمان درست میکنیم ولی ما.... یعنی من فکر نمیکنم بتونیم یه ماشین زمان بسازیم.
کسایی که باهاشون دارم کار می کنم ۱ دختر و ۲ تا پسر هستند که با هم خواهر برادر هستند وخیلی از خود راضی اند. اسم دختری که باهاش دارم کار میکنم هازلی و اسم پسر بزرگ تر کامستی و اسم برادر کوچک تر هامسی هست
هازلی از همشون بزرگ تر هست و یجورایی رئیس به حساب می آد. و همون طور که گفتم مغرور و یک دنده هست. آه که نمیشه کاری کرد و کاش می شد آدما ۱ دکمه داشته باشند که هر وقت خواستی اونا رو خفه کنی.
بالاخره که الان دارم در ژانی ور رو باز میکنم و اصلا حوصله ی گوشه کنایه های هازلی رو ندارم. ساعت چهار و نیم رسیدم و از در رد شدم. در اتاق هازلی رو باز کردم و آماده ی غرغر های هازلی بودم.هازلی با داد و فریاد گفت:تو چقدر رو عصابی چرا همیشه انقدر دیر میاد."حرفش رو قطع کردم و گقتم
:" با وجود سوال های زیاد من از معلم و سستی راننده تاکسی و ترافیک ساعت چهار و نیم رسیدم اینجا." هازلی دهنش باز مونده بود و صورتش یجوری بود که انگارفحش آبدارشو قورت داد..من داشتم از در اون قبرستون سرد و بی روح رد میشدم که هازلی یقه ام رو گرفت و گفت :"کجا من هنوز کارم باهات تموم نشده." منم دستشو از رو یقه ام برداشتم و زمزمه کردم" کنه" و با عصبانیت از اونجا رفتم
امیدوارم خوشتون اومده باشه ❤ پارت دو هم بنویسم؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی
به رمان منم سر بزنید خو و لایک و نظر مهمونم کنید ❤️🔥
مایل به حمایت و پین؟!
داستانت عالیه:)
همینجوری با اشتیاق ادامه بده ❤️🩹
از خودت بهترین نویسنده رو بساز 🍁
هیچوقت نام امید نشو ،
چون با کمی تلاش
میتونی بهترین خودت باشی 🌷
همیشه تلاشت رو ادامه بده تا به اهدافت برسی🥹
با آرزوی موفقیت : لونا 🌻
وایی..ممنونم🤍🫂🥹
خواهش می کنم 🌷
خب..؟