
سیلوم سیلوم اومدم واسه پارت ۸ برید بخونید کامنت و لایک پلیز:)

(عکس این اسلاید میا هست با لباسی که جرج دزدیده بودش و البته به خاطر اینکه ترسیده موهاش خاکستری شده و چون کمی عصبیه رگه های قرمز داره😊البته اینم بگم که موهاش بلنده'_')یهو با صدای خش خش بلند شدم ... صدا از طبقه پایین بود(خونه دوبلکس هست) رفتم دیدم لئو وسط خونه ایستاده و سرش پایینه ولی تمام درو دیوار انگار یکی روش ناخن کشیده😨 یهو لئو سرشو اورد بالا چشماش کاملا قرمز شده بود حتی سفیدی هم نداشت و بجای اشک از چشماش خون میومد 😨😢 من:ل...لئو...حا...حالت خوبه😢....داداشی...باهام حر...حرف بزن(با گریه)😢😭😭 لئو هیچی نمیگفت فقط همینطور ایستاده بود و بهم زل زده بود😵 یه قدم رفتم جلو تر که یهو لئو با یه جیغ وحشتناک با سرعت اومد سمتم پرتم کرد و محکم خوردم به دیوار خیلی درد داشت 😣 ولی الان باید به لئو کمک کنم😡 یهو شمشیرش اومد تو دستش و با سرعت اومد طرفم منم موندم تا نزدیکم بشه و یهووووو......
جاخالی دادم و شمشیرش رفت تو دیوار 😫خوبه نقشم گرفت حالا دیگه شمشیر نداره اما دست خالی بهم حمله کرد منم نمیخواستم از قدرتام علیه برادرم استفاده کنم برای همین فقط جاخالی میدادم دیگه داشت اشکم درمیومد😢 چرا؟چرا لئو اینجوری شد؟ چرا این اتفاقا برای من میفته؟ از روی مبل پریدم و اون سمتش ایستادم و لئو هم پشت مبل بود که دیدم داره گریه میکنه 😢(جدی وقتی تصورش میکنم گریم میگیره😢) و سعی میکنه حرف بزنه 😯 به زور تونست بگه: میا....مرا..قب...باش اینا....دست ...م..من نی...نیست .... بر...برو و ...کتا...کتابو بیار.... بعدش هم افتاد زمین انگار خیلی درد داشت منم داشتم گریه میکردم😭 که لئو گفت: میا زود باش....نمیتونم تحمل کنم خیلی....خیلی درد داره انگار....انگار داره از روحم تغذیه میکنه😣 منم با سرعت دویدم و رفتم اتاق لئو میتونستم صدای فریاد هاشو از طبقه پایین بشنوم که همین باعث میشد قلبم درد بگیره ولی الان.....
باید در مخفی رو پیدا کنم....کجاست پس.....اها اینجاست سنگ رو فشار دادم و در باز شد از پله ها رفتم پایین و کتابو که روی یه میز سنگی دقیقا زیر نور ماه بود برداشتم و رفتم پیش لئو اما همین که خواستم از اتاق برم بیرون یه فردی رو دیدم که میخواستم سر به تنش نباشه😠
درست حدس زدید اون جرج عوضی بود که جلوی در ایستاده بود😠 درو بست و قفل کرد و گفت: تا چند دقیقه دیگه اون طلسم تمام بدن لئو رو تجزیه میکنه و باعث نابودیش میشه اونموقع دیگه کسی نیست که جلوی منو برای به دست اوردن تو بگیره😏 من: لئو....طلسم...تجزیه...باید حدس میزدم کار تو بوده باشه عوضی😠 از جون خانواده ما چی میخوای هااااااااا؟😠 جرج: تنها چیزی که میخوام تویی 😏 من: اگه منو میخوای بزار اون طلسم رو از بدن داداشم خارج کنم اون وقت هرچی که تو بگی همون میشه😢 جرج: از کجا بدونم دروغ نمیگی؟😡 من: لطفا😢 اگه به قولم عمل نکردم میتونی منو با طلسم بکشی فقط بزار برادرم زنده بمونه😢 جرج: امممممم😟باشه ولی هواست به کارات باشه😒 من: ممنونم ممنونم ممنونم😢😁 وقتی داشتم از اتاق میرفتم بیرون جرج دستمو گرفت و گفت: ببین ..... این طلسم جوریه که بعد از خارج کردنش فرد به شدت تب میکنه پس میتونی تا وقتی کامل حال برادرت خوب بشه پیشش بمونی😒 من: واقعا؟ میشه؟ واقعا ممنونم 😁 نمیدونم چرا ولی وقتی داشتم میرفتم گونش رو بوسیدم😐چرا واقعا؟😐 دیدمش که صورتش هم هم رنگ موهاش شده😂 اما صدای لئو باعث شد تمام اینا از ذهنم بپره و با سرعت رفتم پایین پیش لئو.....
طفلکی داداشم از درد به خودش میپیچید😢کتابو باز کردم و گشتم دنبال یه ورد که طلسم رو از بدنش خارج کنه😟 کجاست کجاست کجاست....... اها پیداش کردم😀 یه متر از لئو فاصله گرفتم و شروع کردم به خوندن ورد نمیدونم چرا اما من به حالت پرواز یک متر از روی زمین فاصله گرفتم و ماهام هم همینطور پخش و پلا بود دور لئو هم یه هاله زرد رنگ بود صدای فریاد های لئو باعث میشد قلبم درد بگیره😢 اما بخاطر خودش بود😢 پس ادامه میدم....
بعد از یه دقیقه ی عذاب اور ورد تموم شد و من اومدم رو زمین اما سرم گیج میرفت لئو هم بلخره فریاد هاش تموم شد و بیهوش شد😟 رفتم بالا سرش و نگاش کردم از چهرش معلوم بود چقدر درد کشیده😢 طفلکی برادرم😢 جرج هم اومد پایین و گفت: کمک میکنم ببریمش تو اتاق مهمون اخه اگه ببریمش تو اتاق خودش ادوارد جرم میده اگه ببریمش تو اتاق تو انا جرم میده اخه درو از روشون قفل کردم😐 من: ممنونم جرج واقعا ممنونم با اینکه میخواستی برادرمو بکشی اما...اما من ازت دلخور نیستم☺ جرج کمک کرد و لئو رو بردیم اتاق مهمون و گذاشتیم رو مبل از اون طرف هم خونه رو با استفاده از قدرتامون به حالت اول برگردوندیم😊 کم کم دارم یه حسی نسبت به جرج پیدا میکنم😟 عجبااااا منو چه به این حرفا😒 من.جرج.عمرا 😑بیخیال مهم نیست😊 جرج میخواست بره که دستشو گرفتم و گفتم: بازم ازت ممنونم که کمکم کردی ☺ منم به قولم عمل میکنم و به محز اینکه لئو حالش خوب شد میام پیشت😟 جرج: امممممم....خب راستشششش..... داشتم فکر میکردم که دوتا گزینه بهت بدم ۱_باهام بیای ۲_فقط تو کلاس یا پیش بچه ها تضاهر کنی که دوسم داری کدوم؟ من: مطمئنا دومی 😊 ازت واقعا ممنونم خفاش قرمز😊 اههههه... چی بود گفتم😯 خاک تمام پکن تو سرم😯 جرج:😯اوه اوه خفاش قرمز؟ دیگه اسم نبود بزاری برام؟😐 من: میدونی اخه موهات قرمزه خودتم خون اشامی برا همین.... جرج: اره میدونم باشه😊 میتونی بهم بگی خفاش قرمز☺ البته در صورتی که بزاری بهت بگم گربه کوچولو😌 من: باشه بابا تو خوبی😒 میبینمت خفاشی☺ جرج: میبینمت گربه کوچولو😊 وقتی داشت میرفت سریع (و دوباره) گونش رو بوسیدم😐 اونم که از خدا خواسته تو ابرا سیر میکرد😐 یهو یاد بچه ها افتادم دویدم بالا و وقتی رسیدم دم اتاق.......
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
البته شاید خودت بدونی
عالی بید عاجو😌🌼💕
پارت 9 داستانت تو اون یکی. اکانتت منتشر شده برو 10 رو بنویس
مممممممممممممااااااااااااااااارررررررررررررررااااااااااااااااللللللللللللللل
پارت بعدیییییییییییییییییی کی میادددددددددددددددددددددد الان غش میکنم😐💔😂
پارت بعد تو بررسی بود اکانتم پرید هرچی تست نوشته بودم پاک شد😢😭😭😭😭😭😭😭
چرااااااااااااااااااااااااا😭😭😭😭
نننننننننههههههههههه😢😢😢😢😢😩😩😩😩😩😩😭😭😫😭😭😭😭😭😭
الان نشستم دوباره نوشتم پارت ۹ رو😐
اکانت جدیدم اینه😊
هییییی
هوراااآ
اجی بهار میگم میای
بریم گوشیشو بدزدیم داستانرو اون جا بخونیم
اجی مارال تیت معرفیم ثبت شد
تست🤦♀️
ارههههههههه با کمال میل
بریم بهش شبیخون بزنیم😂🙌🏻
نه لطفا گوشیمو از من جدا نکنید التماستون میکنم😂💔
وااااییییی من برم تو تشت اب قند♡~♡
نترس می خونیم میزاری سر جاش
خوب اجی اصلحه ها اماده هست
آره امادس😎🔫🔪
حملهههههههه
🔪
برم برقو قطع کنم
برو😂
منم میرم وقتی مارال خوابه سر وقتش😂😜
باشه
قطع شد
من هنوز بیدارم گوشیمم گذاشتم تو گاوصندوق رمزشم نمیگم😂🔫
خب از جادو کمک میگیرم 😌😐😂
وییییییژژژژژ
خب گاو صندوق باز شد گوشی هم تو دستمه😜
حالا طلسم فرمان روی مارال بذاریم تا قفل گوشیشو بگه😁😂
من یجوری بازش میکنم💣💣💣
گوشیمو نترکونید خودم رمزشو میگم😨
رمز= ashli
برید بخونید😧
هوراااا موفق شدیم
هاهاهاهاها😂
یاح یاح یاح موفق شدیم بریم حمله کنیم به گوشی😛😛😛😛
مراقب باشید پدر گرام وارد اتاق نشه که هرسه تامونو به هم میبافه😐😂
😂 😂 😂
راست میگی پس گوشیتو میبریم
اره ببر من راضیم😂
سلام عخشم خوبی عالی بود میدونم پارت بعدتوبررسی
آجی مارال میگم ملی وموچی روادامه نمیدی
نمیدونم اخه زیاد طرفدار نداشت ولی باشه ادامه میدم😁
مرسی اجی جون 😘🍓
😻😻😻😻
مارال پس چی شد🔪🔪🔪🔪
چی چیشد؟؟#_#
من از دنیا غافلم^_^
سلام اجی مارال منم هم سنه خودتم
پروفت خودتی؟؟
چقد کیوتی وای خدااااا😻😻😻😻😻😻😻😻😻😻😻😻😻😻😻😻😻😻😻😻😻😻😻😻😻
نازی جون(البته اگه دوست نداری بگو که اینجوری صدات نکنم😉)عالی بود پارت بعد کی میاد و اجی میشی
من حسنا هستم ۱۳ سالمه🥺🎼🖤🎹🎶🎶
با کمال میل😄
مارال هستم ۱۳ سالمه خوشبختم😁💛
البته اگه با من بودی😅
اخه من اسمم نازنین نیست😅