دخترک گمشده𝒯ℎℯ ℓℴ𝓈𝓉 ℊ𝒾𝓇ℓღp18

بابت نگاه زیبات ممنونم پریزاد 🌷

انها چاره ای جز قبول کردن نداشتن، زیرا او مکناگال بود. دراکو رو به جنا گفت :تو باعث شدی جریمه شیم!» جنا که از این گستاخی دراکو به وجد امده بود گفت : من؟ اگه من نبودم تو هنوز همونجوری رو هوا معلق بودی... عوض تشکرته؟» ربکا گفت :راست میگه دراکو، اون بود که کاری کرد ایلین تعادلش و از دست بده و تورو ول کنه!» دراکو گفت :خودم میتونستم از پسش بر بیام!» جنا گفت : باشه، ازاین به بعد میزارم مضحکه ی عموم بشی، پسره ی مغرور!» دراکو گفت : من مضحکه عموم نشده بودم و مغرور هم نیستم!» جنا گفت :اگه تو مغرور نیستی پس کسی که مغرور هست دیگه قراره چی بشه!؟» دراکو گفت : نمیدونم ولی من مغرور نیستم!»

ربکا گفت : پس از جنا تشکر کن، چون جونتو نجات داد!» دراکو گفت :هیچم اینطور نیست میخواست جونمو نجات نده، مگه من بهش گفتم... بعدم جونیور که اوداکاداورام نکرده بود که یه طلسم ساده بود!» جنا در کمال خونسردی گفت : خب پس! دوست داری از این به بعد رو اسمون بمونی؟!» دراکو گفت : بهتر از اینه که یه ماگل نجاتم بده!» ربکا فریاد زد :دراکو! بس کن!» جنا پوزخندی زد و گفت :جالبه تو حتی چهارتا طلسمم بلد نیستی بعد اسم خودتو گذاشتی اصیل؟!» دراکو گفت :تو اونا رو از کجا یاد میگیری؟ اون وردارو که اجرا کردی و هنوز بهمون یاد ندادن!» جنا پاسخ داد گفت :کتابخونه، مکانیه که توش میتونی کتاب بخونی و چیز یاد بگیری!» دراکو حرفی نزد و روی پاشنه ی پا چرخید و دور شد!

گویا ساعت نیز به سرعت خود افزوده بود زیرا هر بار که جنا به ساعت اتاقک اجتماعات اسلیترین می‌نگریست زمان به سرعت میگذشت، ساعت ۸:۴۵ ، ٩:١٠ و ۹:۵٠ دقیقه، جنا کامل نمیدانست مکناگال چه فکری کرده است که دو جادو آموز سال اولی یازده ساله را اینگونه رها کند و بگوید ده شب در کنار کلبه ی هاگرید حاضر باشند. جنا وسایلش را که شامل : چوبدستی و یک چراغ قوه است را برداشت، همینقدر مختصر.

جنا اهمیتی نداد و ایلین زیر لب گفت : حرف دیگه ای هم بلد نیستی!» هاگرید گفت :غر نزن مالفوی!» دراکو گفت :تازشم چطوری فکر کردین که ما با یه شمع که ممکنه هر لحظه خاموش بشه میتونیم بریم تو جنگل ممنوعه!» هاگرید گفت :اون خاموش نمیشه، دامبلدور کاری کرده کاملا روشن بمونه!» دراکو حرفی نزد. هاگرید توضیح داد :وویماس و مالفوی برین طرف چپ... ایلین توهم بیا با من!» دراکو که ترس تمام وجودش را احاطه کرده بود گفت : چی؟ ن.. نه تو اجازه نداری.... پدرم از این موضوع با خبر میشه... پس... پس اون هم با ما میاد» منظور دراکو سگ مشکی رنگی بود که کنار هاگرید ایستاده بود. جنا هم که طی رفتارهای غرورامیز دراکو، هنوز از او دلخور بود چندان میلی به انکه با دراکو برود نداشت رو به هاگرید گفت : میگم میخوای من تنها برم یا مثلا با ایلین یا با خودت؟»