بزارید خودمو معرفی کنم اسم من الیانا رابی هست.امسال به یه دلیل باید مدرسمو تغییر می دادم برام عجیب بود چون کسی جز خانوادم و دامبلدور نمیدونست اون دلیل چی میتونست باشه.امسال سال پنجمم بود و باید تا اخرین سال تحصیلم تو هاگوارتز درسم رو بخونم!
هاگوارتز؟!اما چرا هاگوارتز باید مقصد من باشه؟نه خوشحالم نه ناراحتم برای رفتن به اونجا!
داخل کوپه تنها کنار پنجره نشسته بودم به بیرون خیره شده بودم،حس عجیبی داشت که بهم آرامش می داد.هوا مهتابی بود و ماه کامل و بی نقص وسط آسمون می درخشید.کم کم خوابم برد. با توقف قطار از خواب بیدار شدم هنوز شب بود نگاهی به ساعتم انداختم از 1ونیم گذشته بود بلند شدم و از کوپه خارج شدم همه داشتن از کوپه خارج میشدن منم پشت سرشون از قطار پیاده شدم،نگاهی به اطرافم انداختم یه اقا همراه گربه ای که کنارش بود رو دیدم که گفت:دنبالم بیاین!همه به دنبالش رفتیم از همون دور میتونستم ببینم بزرگی و قشنگی هاگوارتز و برج هاش رو،وقتی همه رسیدیم یه خانوم پیری که کلاه جادوگری روی سرش بود جلومون ایستاد بنظر یه پروفسور باشه.یکی از بچها پرسید: پروفسور مک گوناگال سال اولیا الان باید گروهبندی بشن؟
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
22 لایک
واو عالی بود!
مایل به فرند؟
متشکرم
البته.
من رایا هستم بیومو میتونی توی اکانتم نگاه کنی:)
و تو؟ :)
خوشبختم راستش پیوی راحت ترم))
زیبا...:)
عزیزم:))ممنون
ادامه بده💙
چشم حتما🤍
عالی بود✨️🩷
مچکرم✨
پارتای*
خیلی خوب بود:)
منتظر پاریتای بعدیش هستیممم
مرسی))
داستانت خیلی خوبههه،حتما ادامه بده.🌟🎀
به تستچی هم خوش اومدی .
ممنونم واقعا،باشه چشم
مچکرم:))
به تستچی خوش اومدییییییییی
مرسی))
خیلی خوب بود حتما ادامش رو بنویس
ممنون،باشه حتما