دخترک گمشده 𝒯ℎℯ ℓℴ𝓈𝓉 ℊ𝒾𝓇ℓღp16

ناظر قشنگم لطفا رد نکن چون واقعا چیزی نداره 🥺 خیلی وقته پارت نزاشتم رد نکن 🥺 به ناظر 2000 امتیاز میدم :)

هاگرید گفت :مزخرف نگو رون. براچی اسنیپ باید همچین کاری بکنه؟!» هری تمام موضوعاتی را که شامل:اتفاقات شب هالووین، درمان زخم پای اسنیپ توسط فیلچ و حرف های تامل برانگیزشان و اتفاقات ان روز را بازگو کرد. ربکا هم گفت :اره ببینید ما... یعنی منو دراکو جنا و سوزی از دستی نرفتیم ولی خب اشتباهی از راهروی طبقه سوم سر دراوردیم اون سگ سه سرو دیدیم!» قوری از دست هاگرید افتاد و گفت :شما پشمالو رو از کجا میشناسین؟!» ربکا با تعجب گفت :پشمالو اون سگ سه سر اسمم داره؟!» هاگرید :اره، اون سگ منه. پارسال تو کافه از یه یونانیه خریدم و دادم به دامبلدور تا نگهبان اون س....»

و حرفش را خورد. ایلین کنجکاوانه گفت : نگهبان چی باشه؟» هاگرید خودرا سرزنش نمود و گفت : من نباید اینو میگفتم... نباید میگفتم.. دیگه نپرسین.» هرماینی که چهره ای مصمم و کارگاهانه به خود گرفته بود گفت : در هرصورت اسنیپ میخواد اونو بدزده!» هاگرید پوزخندی زد و گفت : مزخرف نگو بچه! اسنیپم یکی از استادای هاگوارتزه. اون عمرا از این کارا بکنه!» رون فریاد زد : پس چرا میخواست هری رو ب. ک. ش. ه؟» هرماینی که حس فیلسوف نیروهای سیاه بودن اورا در برگرفته بود، گفت : من با یه نگاهم میتونم طلسم های سیاه رو تشخیص بدم. کافیه چشم از شخصی که میخوای طلسم بشه ور نداری همین! هاگرید، اسنیپ حتی ثانیه ای هم از هری چشم بر نمی اشت»

هری هم که نمیدانست چه چیزی باید بگوید، ایا باید حرفی بزند؟ گفت :راست میگه!» هرماینی شانه بالا انداخت و ادامه داد :بله!» هاگرید گفت :گفتم دارید شلوغش میکنید. این موضوع بین دامبلدور و نیکلاس فلامله و به شما مربوط نمی... اوه اوه نباید میگفتم من نباید اینو میگفتم!» هری به سرعت گفت: عه پس پای یه نفر دیگه ام وسطه نه؟!» هاگرید شرمسار از رفتار خویش بود و چاره ای جز قبولی حرف پسری که زنده ماند نداشت :هعیی من نباید میگفتم» ربکا به سرعت گفت :من باید برم!» ربکا تمام موضوع را برای جنا، دراکو و سوزی تعریف کرد. سوزی گفت :نیکولاس چی چی؟!» دراکو خطاب به سوزی گفت : نیکلاس فلامل!» جنا گفت : نیکلاس فلامل؟ چقدر اسمش اشناس!»

ربکا تمام موضوع را برای سه نفر دیگر تعريف کرد. دراکو گفت:نیکلاس فلامل؟! کی هست اصلا؟!» ربکا گفت:انگاری به اون سگ سه سر مربوطه!» جنا گفت :ولی اسم «نیکلاس فلامل» برام اشنا هست اما... اما از کجا و نمیدونم!» سوزی :نکن استادی، پرفسوری چیزی بوده... نیکلاس فلامل و میگم!» جنا گفت :فکر نکنم!» ___________( جنجال و مشاجره!) ________ چیزی به کریسمس نمانده بود. در یکی از شب های نیمه ی دسامبر برف های سنگینی بارید چنان که صبح روز بعد حدود یک متر برف روی زمین بود. دو قلو های ویزلی، فرد و جرج مجازات شده بودند زیرا تعدادی گلوله برف را طلسم کرده بودند تا کوییرل را دنبال کنند و حتی لحظه ای از ان جدا نشوند. همه بی صبرانه منتظر تعطیلات کریسمس و دیدن خانواده ایشان بودند... همه به پاتر زیرا او به دیدار خانواده ی خودش نمیرفت. در سرسرا و سالن عمومی گریفیندور هوا نسبتا گرم بود اما در راهرو ها سوز گزنده ای می امد. در کلاس ها نیز سرما بسیار زیاد بود. از همه بد تر کلاس معجون سازی اسنیپ بود که در دخمه ی قلعه تشکیل میشد.