جنگ با عشقم(پارت نهم)

ای خدا نمیدونم چی بنویسم 😐😬😩بزن بعدی 👈🏻

از زبون لارا : تو خونه نشسته بودم هیچ کاری نمیکردم به در دیوار نگاه میکردم خبری از میا و ملیسا هم نبود که جیمین اومد خونه سرمو انداختم پایین جیمین : چیزی شده؟ لارا : نه حوصله ندارم باهام حرف نزن وگرنه هر چی دیدی از چشم خودت دیدی جیمین : مثلاً میخوای چیکار کنی؟ لارا : میام همونجایی که وایسادی....... جیمین : چرا ادامه ندادی ؟ لارا :😑اوف دلم میخواد بمیرم جیمین :تا اون موقع خیلی مونده😆 لارا : میام میزنمتا جیمین : جان جان بیا بزن😆 لارا : خدایا منو از زمین ببر راحت بشم.تو چرا امروز گیر دادی به من ؟ جیمین : نمیدونم چرا ولی حال میده 😆 لارا : 😑 جیمین : میگم بیا بریم بیرون لارا : نه نمیام جیمین : مگه دست تو هست که نیای؟من میبرمت لارا : یعنی چی که میبری بعد جیمین اومد سمت لارا و بغلش کرد لارا : هی تو داری چیکار میکنی بزارم پایین حوصله ندارم میام میکشمت میزنمت .....هی با تو ام ....اوف جیمین : یکم کمتر حرف بزن از خونه رفتن بیرون جیمین لارا رو گذاشت تو ماشیم و خودشم نشست در ماشین رو قفل کرد لارا: مگه زوریه باهات بیام بیرون؟ در رو باز کن میخوام پیاده شم .......در رو باز ککککن ....هی باز کن جیمین چیزی نگفت و ماشینو روشن کرد و رفتن لارا : العان داریم کجا میریم ها ؟ اوف نمیخوام بیام جیمین : چقدر حرف میزنی کمتر حرف بزن لارا : 😑 لارا یه چش غره خیلی بد براش رفت😂😐 بعدش رسیدن جیمین : بیا رسیدیم پیاده شد لارا : من نمیام جیمین : میخوای باز بغلت کنم؟ لارا : حالا اینجا کجاس؟

جیمین : واقعن نمیبینی؟ شهربازی لارا : چرا اومدیم اینجا؟ ها؟ من نمیخوام دوست ندارم نمیاااااااااام جیمین: فکر کنم باز باید بغلت کنم لارا : نه نکن مردم بهمون نگاه میکنن جیمین : خب بکنن لارا : من خودم میام نیاز به بغل ندارم جیمین : 😂باشه بعدش هر دوشون از ماشین پیاده شدن لارا : خب حالا چیکار کنیم 😑 جیمین : چیزی میخوری برات بخرم لارا : 😑نه جیمین : پس بیا برات پشمک بخرم لارا : بهت گفتم نه جیمین : من برات میخرم لارا : ای خدااا....اوف....😑 جیمین برا لارا پشمک خرید و لارا هم پشمک رو انداخت تو سطل آشغال جیمین : دیونه ای؟چرا اینطوری میکنی؟لارا : بهت که گفتم چیزی نمیخورم جیمین دست لارا رو گرفت که برن سوار یه وسیله بشن جیمین : بیا سوار اون ترن هوایی بشین ؟ لارا : من اگه برم اون بالا سکته رو میزنم جیمین : خوبه پس بیا سوار بشیم لارا : 😑من نمیام جیمین : باید بیای جیمین به زور لارا رو سوار کرد و لارا دو تا سکته رو رد کرد 😂کی وقتی ترن با سرعت داشت میومد پایین جیمین لارا رو بغل کرد( صحنه عاشقانه شد😂) و بعد اینکه رسیدن پایین لارا سرش گیج میرفت 😂😂😂😂😂😂😂😂(منو ببخشید نمیدونم امروز چم شده😂😂😂😂😂😂) جیمین : فکر کنم بهتره بریم لارا : وای خدا دیگه شهربازی نمیام اونم با تو جیمین : خب من میخواستم حالت رو خوب کنم لارا : حالم رو بدتر کردی جیمین : بیا سوار ماشین شو

بعد اینکه سوار شدن تو ماشین لارا سر گیجش خوب شد جیمین : خب حالا کجا بریم؟ لارا : یه جای خوب بلدم جیمین : کجا؟ لارا : خونه اونجا بهترین جا هست جیمین : بجز خونه دیگه کجا بریم ؟ لارا : ای خدااا من اگه نخوام برم بیرون باید کی رو ببین؟....من العان حالم خوب نیست نمیفهمی؟جیمین : 🙂 چی العان حالتو خوب میکنه؟🙃البته بجز خونه لارا : امممم یعنی واقعی بگم؟ جیمین : اره بگو لارا : تو از کی خوشت میاد جیمین : هنوز نفهمیدی نه؟ لارا : نه نفهمیدم از کجا باید بفهمم؟ °-° جیمین : میشه العان بهت نگم؟میخوام امشب بگم لارا : 😑اگه نمیگی پس بریم خونه جیمین : اوف باشه بریم بعد رفتید خونه لارا رفت تو اتاق و در رو قفل کرد و کلید اتاق رو پرت کرد و خودش رفت رو تخت دراز کشید لارا : یعنی از کی خوششم میاد عاشق کی شده اوفففف میخوام بدونم اصن چرا برام مهمه اوفففف شب شد جیمین غذا سفارش داد و غدا ها رسید و اونا رو گذاشت رو میز و لارا رو صدا کرد جیمین : لارا ....لارا بیا غذا بخوریم لارا : باشههههههه از زبون لارا : داشتم با گوشی ور میرفتم جیمین منو صدا کرد که بریم غدا بخوریم رفتم در رو باز کنم یادم اومد در قفل کردم حالا کلیدو کجا گذاشتم😶همه جارو گشتم ولی کلید رو پیدا نکردم بعد جیمین رو صدا کردم لارا : هی جیمین تو اونجایی؟ جیمین : اره بیا پایین لارا : در اتاق قفل کردم کلید رو پیدا نمیکنم جیمین : صبر کن دارم میام بالا جیمین اومد بالا و لارا هم کل اتاق گشت خبری از کلید نبود جیمین : کلیدو پیدا کردی؟ لارا : نه جیمین : با کلید چیکار کردی تو؟ ببینم نکنه کلید رو خوردی 😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂لارا :😑تو این وضعیت نخند جیمین : بیا یه کاری کنیم من میرم دم پنجره تو و تو از اونجا بپر من میگیرمت لارا : چیییییییییی؟ جیمین : حرف نزن فقط بیا دم پنجره لارا : اما من میترسم جیمین : پس باید تو اتاق زندانی باشی لارا : نه من گشنمه ...اوف .....باشه بیا دم پنجره جیمین : صبر کن دارم میام

جیمین اومد دم پنجره جیمین : خب حالا بپر تو بغلم.....نگران نباش میگیرمت لارا : میترسم جیمین : ای بابا بپر لارا : من نمیتونم بپرم اوف همه اینا تقسیر تو هست اگه منو نمیبردی شهر بازی منم عصبانی نبودم و در رو قفل نمیکردم جیمین : لارا یادته گفتی از کی خوشم میاد؟ لارا : العان این موضوع چه ربطی داره؟ جیمین : اونی که عاشقشم تو هستی لارا همون لحظه پاش لیز خورد و افتاد تو بغل جیمین لارا : چی گفتی؟منم؟ جیمین:😊آره تویی لارا : واییییی واقعن منم جیمین : آره تویی....اممم ....ببینم تو هم منو دوست داری ؟ لارا : خب راستش...آرههههه خیلی دوست دارم جیمین : واقعن؟ لارا : آرههههههه و همون لحظه همو بغل کردن ( آخی چه رمانتیک حالا رمانتیک تَرش کنم ؟🤪)جیمین : میشه که ب*ب*و*س.....که لارا حرفش رو قطع کرد و جیمین رو ب*و*س*ی*د ( جان جان رمانتیک شد 😂🤪🤪😂 امیدوارم تستچی منتشر کنه)

فکر نکنید داستان تموش شد ادامه داستان: بعد یکم رمانتیک بازی لارا هنوز تو بغل جیمین بود همینطوری تو بغلش رفتن تو خونه که غذا بخورن جیمین : نمیخوای از بغلم بیای پایین؟ لارا : نه نمیخوام جیمین : میخوایم غذا بخوریم لارا : باشه میام پایین داشتن غذا میخوردن جیمین : تو از کی از من خوشت اومد؟ لارا : نمیدونم تو چی؟ جیمین : منم نمیدونم جیمین : بیا بعد غذا بریم پیش اعضا بهشون بگیم لارا : باشه بعد اینکه غذا خوردن رفتن پیش .........

وای چقدر زیاد نوشتم خسته شدم لطفاً لطفاً لطفاً لایک کنید🥺 کامنت هم بزارید❤🥺