8 اسلاید صحیح/غلط توسط: sanya انتشار: 3 سال پیش 305 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
امیدوارم خوشتون بیاد
سلام سلام خب اینم رمان جدیدم چند تا رمان دیگه هم تو ذهنم هست که اونارو وقتی این تموم شد میزارم من بخاطر امتحانات نتوستم بیام تو تستچی با اینکه یکی از امتحاناتم مونده من اومدم پارت اول رمانم رو براتون بزارم خب بریم سراغ داستان
شروع داستان : سلام ....من ا.ت هستم و میخوام داستان زندگی خودم رو براتون بگم من عاشق یه خلافکار شدم که اسمش هست تهیونگ اون یه خلافکاره قلب سیاهی داری اون آدم های زیادی کشته ولی همه ی اینا به کنار اون منو خیلی دوست داره منو اون چهار تا بچه داریم و اون از من و بچه هامون خیلی خوب مراقبت میکنه حالا بر میگردیم به چند سال پیش که منو تهیونگ چطور همدیگه رو دیدیم
بابای من به تهیونگ یه بدهی خیلی زیادی داشت و منو مامان و بابام کار میکردیم تا اون بدهی رو بدیم چون تهیونگ بابام رو تهدید کرده بود که اگه سریعتر بدهی رو ندیم مارو میکشه
از زبون ا.ت : چند ماه گذشته بود من تازه ۱۹ سالم شده بود و من داشتم تو خیابون راه میرفتم داشتم میرفتم خونه که یه ماشین جلوم وایساد و همچی سیاه شد و دیگه چیزی ندیدم وقتی بلند شدم توی یه انبار بودم چند دقیقه اونجا نشسته بودم که در باز شد و یکی اومد داخل تهیونگ : میبینم که جوجه کوچولو بیدار شده ا.ت: ت...تو کی هستی؟.....من کجام ؟....بزار برم تهیونگ: هه تا بابات پولی که به من بدهکاره رو نده تو هیجایی نمیری......خب حالا میخوایم زنگ بزنیم به بابات و بهش بگیم که جوجه کوچولو پیش ما هست و زود تر پول رو باید بیاره بابای ا.ت: الو؟ تهیونگ : دختر کوچولوت پیش منه بابا: چی؟چی گفتی؟تهیونگ : سریعتر پول رو برام بیار وگرنه میکشمش بابا: ب...ب..باشه بهش آسیب نزن من پول رو برات میام تهیونگ : فعلا بهش کاری ندارم تا چند روز بهت فرصت میدم پول هارو بیاری وقتی پولو آماده کردی به این شماره زنگ بزن اگه پولو نیاری دختر کوچولوت رو مرده بدون بابا: باشه باشه....میتونم با دخترم حرف بزنم؟ تهیونگ : هه باش.... هی جوجه بیا با بابات حرف بزن ا.ت : الو بابا بابا : دخترم نگران چیزی نباش من از اونجا نجاتت میدم ا.ت : باشه فقط سریعتر بیا من نمیتونم پیش این عوضی بمونم بابا: باشه با.....{تماس قطع شد }
تهیونگ : خب دیگه زیاد حرف زدی ا.ت: تو واقعا یه عوضی هستی تهیونگ : با من درست حرف بزن میتونم همین العان بکشمت ا.ت: بعدش تهیونگ از اونجا رفت و ا.ت تنها موند و داشت گریه میکرد که صبح شد
از زبون ا.ت: صبح با سر درد خیلی بدی بیدار شدم خیلی گشنم بود ا.ت: هی.....کسی اینجا نیست؟ ولی کسی جواب نداد بازم شروع کردم به گریه کردن که در انبار باز شد و تهیونگ اومد داخل تهیونگ : میبینم که جوجه کوچولو بیدار شده ا.ت : گومشو عوضی تهیونگ : بهتره مودب باشی وگرنه فکر نکنم زندت بزارم ا.ت : هه بمیرم بهتر از اینه که پیش تو عوضی باشم ....عوضی عوضی عوضی عوضی (بهتره مودب باشی ا.ت 😐)که تهیونگ اومد جلو و یه سیلی به ا.ت زد (زیاد خشن کردم ته ته خیلی مهربونه 😐 تهیونگ : نویسنده میشه خفه شی و ادامه رمان رو بنویسی من : با منی؟ تهیونگ: نه با عمم من : 😐)
از زبون ا.ت : یه سیلی محکم بهم زد خیلی دردم گرفت دستمو گزاشتم رو صورتم
اینقدر محکم زد که از بین لب هام خون اومد ا.ت : هق...ت...تو .....هق .....با چه جرعتی .....هق .....منو زدی تهیونگ : میخواستی یکم با ادب باشی میتونم بد تر از اینا سرت بیارم (تهیونگ آروم باش) گوشه لبم خیلی میسوخت و درد داشت تهیونگ به یکی از مرد های اونجا اشاره کرد که یه چیزی بیاره اونو چیزو پرت کرد جلوم تهیونگ : بخورش وگرنه از گشنگی میمیری ا.ت : هق...من اینو نمیخورم...هق تهیونگ : یا میخوری یا گشنگی میکشی و بعد از انبار رفت هنوز صوتم میسوخب گوشه لبم هم همینطور با دستم خون های گوشه لبم رو پاک کردم تمام بدنم درد میکرد چون دیشب رو یه زمین سرد خوابیدم بلند شدم و رفتم سمت در انبار قفل بود یه پنجره اونجا داشت ولی قد من بهش نمیرسید یه دفعه یاد سنجاق تو موهام افتادم درش آوردم و به زور قبل اتبار رو باز کردم با خوشحالی اومد بیرون کسی. اینجا نبود چند تا انبار دیگه هم اینجا بود خیلی ترسناک بود انگار توی یه انبار بزرگ تر بودم در خروجی رو پیدا نکردم که یه دفعه به یه جسمی برخوردم سرمو با ترس بالا اوردم اون....اون ....تهیونگ .....با ترس بهش نگاه کردم
از زبون تهیونگ : بعد اینکه سیلی بهش زدم گوشه لبش خون اومد دلم براش سوخت بعدش از انبار اومدم بیرون به نظرم نباید میزدمش خیلی گناه داشت اون بی گناه بود ولی دختر اون مرد بود تو افکار خودم غرق شده بودم که یکی بهم خورد نگاهش کردم ....این دختر چرا بیرون از انباره
دستشو محگم گرفتم و کشون کشون با خودم بردمش
از زبون ا.ت : دیدم اون تهیونک با ترس بهش نگاه کروم که دستمو محگم گرفت و با خودش برد معلومه خیلیی عصبانیه ا.ت : آی....دستم ...ول کن .....تهیونگ : تو چطوری از انبار اومدی بیرون؟(با داد) میخوای بمیری؟ ا.ت :{سکوت و گریه} محکم ا.ت رو پرت کرد تو یه اتاق و ا.ت رو محکم چسبوند به دیوار و نزدیکش میشد ا.ت : نزدیک من نشو ....هق اما تهیونگ بی توجه به ا.ت میومد جلو فقط چند سانت با هم فاطله داشتن تهیونگ : سعی کردی در بری اره؟ فکر کنم اون سیلی که بهت زدم رو فراموش کردی....دیگه سعی نکن در بری چون من همیشه اینقدر مهربون نیستم ( وای چقدر خشن شد )
ا.ت چیزی نگفت تهیونگ : اینجا اتاق منه تو همینجا میمونی ......میتونی رو تخت بخوابی ......یادت نره من تا حالا با گروگان هام مهربون نبودم پس قدر خوبی منو بدون و سعی نکن در بری (😐💔) تهیونگ از اتاق رفت بیرون و ا.ت یه نفس راحت کشدی همونجا به دیوار تکیه داد و نشست و شروع کرد به گریه کروم ا.ت : من چرا اینقدر بدبختم .....هق ....هق بابا لطفا سریعتر پول رو بیار دیگه ...هق ...من نمیتونم اینجا باشم ....هق شب شد
خوب بود؟ یا بد بود؟ دوست داشتین ؟ زیاد خشن بود؟لبته شاید اول یکم خشن باشه ولی بعدش دیگه اینطوری نیست تهیونگ اولش خشنه ولی بعدش مهربون 💜خب حالا بگید ببینم دوست داشتید؟تو کامنت ها بگید ادامه بدم ؟
8 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
لطفا پارت بعد رو بزار هشت ماه شد😫😫😫😫😫😖😖😖😣😣😣
پارت بعدیییی پلیززززز
بقیییششششششششششش
پلللبیییززز
پارت بعد
به خدا خیلییی قشنگههه
لطفااا ادامه بدی
ممنون 💙باشه ادامه میدم