9 اسلاید پست توسط: 𝓖𝓮𝓽𝓸 انتشار: 5 ماه پیش 139 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
چند تا قصه ی کوتاه، عاشقانه،غم انگیز🫠💞
”شیر نری دلباختهی آهوی ماده شد.
شیر نگران معشوق بود و میترسید به وسیله حیوانات دیگر دریده شود.
از دور مواظبش بود…
پس چشم از آهو برنداشت تا یک بار که از دور او را مینگریست، شیری را دید که به آهو حمله کرد.
فوری از جا پرید و جلو آمد.
دید ماده شیری است، چقدر زیبا بود…
گردنی مانند مخمل سرخ و بدنی زیبا و طناز داشت.
با خود گفت: حتماً گرسنه است.
همان جا ایستاد و مجذوب زیبایی ماده شیر شد.
و هرگز ندید و هرگز نفهمید که آهو خورده شد…“
”پیر مرد از صدای خر و پف پیر زن هر شب شکایت داشت.
پیر زن هرگز نمیپذیرفت.
شبی پیر مرد آن صدا را ضبط کرد که صبح حرفش را ثابت کند.
اما صبح پیر زن دیگر هرگز بیدار نشد.
و آن صدای ضبط شده لالایی هر شب پیر مرد شد…“
”از دیوانهای پرسیدند: چه کسی را بیشتر دوست داری؟
دیوانه خندید و گفت: عشقم را.
گفتند: عشقت کیست؟
گفت: عشقی ندارم.
خندیدند و گفتند: برای عشقت حاضری چه کارها کنی؟
گفت: مانند عاقلان نمیشوم، نامردی نمیکنم، خیانت نمیکنم، دور نمیزنم، وعده سرخرمن نمیدهم، دروغ نمیگویم…
دوستش خواهم داشت، تنهایش نمیگذارم، میپرستمش، بیوفایی نمیکنم، با او مهربان خواهم بود، برایش فداکاری خواهم کرد، ناراحت و نگرانش نمیکنم، غمخوارش میشوم…
گفتند: ولی اگر تنهایت گذاشت، اگر دوستت نداشت، اگر نامردی کرد و بیوفا بود، اگر ترکت کرد چه؟
اشک بر چشمانش حلقه زد و گفت: اگر اینگونه نبود که من دیوانه نمیشدم!“
”اشتباهی خونه یه خانم مسنی رو گرفتم، اومدم معذرتخواهی کنم هی میگفت مینا جان تویی؟
هی میگفتم ببخشید مادر اشتباه گرفتم، باز میگفت مینا جان تویی مادر؟
می گفتم نه مادر جان اشتباه شده ببخشید!
اسم سوم رو که گفت دلم شکست…
گفتم آره مادر جون، زنگ زدم احوالتون رو بپرسم.
اون قدر ذوق کرد که چشام خیس شد.
چه مادر و پدرها و پدربزرگها و مادربزرگهایی که چشم انتظار یه تماس کوچولو از ما هستن…
ازشون دریغ نکنیم!“
”معلم با عصبانیت دفتر رو روی میز كوبید و داد زد: سارا…
دخترك خودش رو جمع و جور كرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم رسوند و با صدای لرزان گفت: بله خانوم؟
معلم تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد:
چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نكن؟ هـــا؟!
فردا مادرت رو میاری مدرسه، میخوام در مورد بچه بیانضباطش باهاش صحبت كنم!
دخترک چونهی لرزونش رو جمع كرد… بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:
خانوم… مادرم مریضه… اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن…
اونوقت میشه مامانم رو بستری كنیم كه دیگه از گلوش خون نیاد…
اونوقت میشه برای خواهرم هم شیر خشک بخریم كه شب تا صبح گریه نكنه…
اونوقت قول داده اگه پولی موند، برای من هم یه دفتر بخره كه من دفترهای داداشم رو پاک نكنم و توش بنویسم…
اونوقت قول می دم مشقامو…
معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند، مکثی کرد و گفت: بشین سارا…“
”هنوز گاهی میان آدمها گم میشوم.
کوچهها را بلد شدم.
خیابانها را بلد شدم.
ماشینها را، مغازهها را.
رنگهای چراغ قرمز را.
جدول ضرب را حتی…
دیگر در راه هیچ مدرسهای گم نمیشوم.
ولی هنوز گاهی میان آدمها گم میشوم.
آدمها را بلد نیستم!“
”پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سیدی فروشی کار میکرد.
اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت.
هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سیدی میخرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون…
بعد از یک ماه پسرک مرد…
وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت، مادر پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد…
دخترک دید که تمامی سیدیها باز نشده…
دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مُرد…
میدونی چرا گریه میکرد؟
چون تمام نامههای عاشقانهاش رو توی جعبه سیدی میگذاشت و به پسرک میداد!“(اسلاید بعد یه ذره طولانیه ولی قشنگه)
”روی نیمکت پارک نشسته بودم و کلاغها را میشمردم تا بیاید.
بهشان سنگ میانداختم. میپریدند، دورتر مینشستند. کمی بعد دوباره برمیگشتند و جلویم رژه میرفتند.
ساعت از وقتِ قرار گذشت. نیامد. نگران، کلافه، عصبی شدم. شاخهگلی که دستم بود سر خم کرده، داشت میپژمرد.
طاقتم تاق شد. از روی نیمکت بلند شدم و ناراحتیم را سرِ کلاغها خالی کردم.
گل را هم زمین انداختم، پامالاش کردم، بهش گَ.ند زدم. گلبرگهاش کَنده، پخش، لهیده شد.
بعد، یقهی پالتویم را بالا دادم، دستهایم را توی جیبهایش فرو کردم، راهم را کشیدم و رفتم. نرسیده به درِ پارک، صِدایش از پشتِ سر آمد.
صدای تند قدمهایش و حتی صدای نفسنفسهایش را هم میشنیدم.
اما به طرفش برنگشتم. حتی برای دعوا، مرافعه، قهر.
از پارک خارج شدم. خیابان را به دو گذشتم. هنوز داشت پشتم میآمد. صدا پاشنهی چکمههایش را میشنیدم. میدوید و صدایم میکرد.
آنطرفِ خیابان، ایستادم جلو ماشین. هنوز پشتم بود. کلید را انداختم که در را باز کنم، بنشینم، بروم، برای همیشه.
در ماشین را باز کرده نکرده، صدای بوق ترمزی شدید و فریاد نالهای کوتاه توی گوشهایم، توی جانم ریخت.
تندی برگشتم. دیدمش. پخش خیابان شده بود. به رو جلوی ماشینی افتاده بود که به او زده بود و رانندهاش داشت توی سرِ خودش میزد.
سرش به آسفالت خورده بود، پکیده بود و خون، راهش را کشیده بود به سمت جوی کنارِ خیابان میرفت.
ترسخورده و هول به طرفش دویدم و مبهوت، گیج و منگ بالا سرش ایستادم. هاج و واج نگاهش کردم.
توی دست چپش بستهی کوچکی قرار داشت که با ظرافت خاص خودش کادوپیچ شده بود. محکم چسبیده بودش.
نگاهم رفت، روی آستین مانتویش ماند که بالا شده، ساعتش پیدا بود: چهار و پنج دقیقه.
نگاهم برگشت، ساعت خودم را دیدم: پنج و پنج دقیقه.
گیج، درب و داغان به ساعت رانندهی بختبرگشته نگاه کردم: چهار و پنج دقیقه بود!“
”مردی نزد روانپزشک رفت و از غم بزرگی که در دل داشت برای دکتر تعریف کرد؛
دکتر گفت: به فلان سیرک برو، آنجا دلقکی هست.
اینقدر میخنداندت تا غمت یادت برود.
مرد لبخند تلخی زد و گفت: من همان دلقکم!“
9 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
39 لایک
عالی بود🌷
________________________________
یه قرعه کشی ۱۰۰۰۰ امتیازی داریم😉
هر شانس فقط ۲۰۰ امتیاز 🥳😉😀
پس بدووو شرکت کن تا از قرعه عقب نمونی😍👌🏻
به نظرسنجیم(قرعه کشی)سر بزنید🌱✨
ببخشید جمله ی پوستر این بود:
یعنی این تست ارزش دیدن چنین چشمهایی رو داره؟؟
و اگه به پست جدید منم یه سر بزنی خیلی خوشحال میشم
تازه ساختمش
سلام🌷💞
همه ی ما دیدیم که وقتی تست های اطلاعات عمومی میسازیم لایک و کامنت نمیگیره😔🌷
برای من هم همین مشکل پیش اومده😔🌷
ممنون میشم به دو تست آخرم که هردو خیلی جالب هستند سر بزنید🌷💞
از هم حمایت کنیم🥰🌷
:)
فقط میتونم بگم اشک....🫠
بعد مدت ها برگشتیییی😃😃😃😃
بلی بلی 😁
حقیقتا به فکر رفتم خیلی قشنگ بودن...🙂
پینوشت: حالا پستای کی قشنگتره؟؟
توووووو
نخیر تو تو توووو✅️✅️✅️
تو نمیدونی من میدونم تو بهتری>>>>
تو نمیدونیییی مشخصه که تو بهتری✔️✔️✔️
بحثو ادامه نده وقتی همه میدونن ت بهتری😊
دقیقا همه میدونن که میگم تو بهتریی دیگه✅️✨️
به من دوروغ نگو من خوب نیستم
ولی تو>>>>>>>>>
دقیقا چرا باید دروغ بگم وقتی با چشام میبینم؟🛐🛐🛐
این بحثو تموم کن چون تو بهترینیییی
تموم میکنم ولی بدون درست نمیگیییی
تو هم درست نمیگی
ولی من درس میگم
نه نه نه ️ ️ ️
آره آره آره
مستحق ویژه شدنه خیلی خوب بود فقط این داستان ها رو خودت نوشتی؟
نه من ننوشتم🫠🫠
آها به هر حال پست خوبی بود
خیلی ممنونم🫠💓
عالی بود✨️
مرسی از خودت و نظر زیبات💓🫠
راستی دنبالت کردم بک بده
دادم🙂
اوکی مرسی