
سلام دوستان گلم این پارت ۱۲ هستش امیدوارم خوشتون بیاد
مرینت : بالاخره به خونه رسیدیم و ساعت تقریبا ۱۰ شب بود و موقعی که رفتیم یکی از خدمتکار ها اومد (دوستان اسم خدمتکار اعظمشون که به همه دستور میده مادمازل هست ) مادمازل : خوش آمدید قربان ،بهتون تبریک میگم خیلی خوشحالم از دیدنتون آدرین : ممنونم لطفداری ، چخبر از خونه مادمازل : تمام کار ها تمام شدن و خدمتکاران نیز به خونه هایشان رفتند فقط ۳ تا ۴ تا از خدمتکاران موندن که بعد از نیم ساعت دیگه میرن به خونه هاشون . (دوستان چون خونشون خیلی بزرگه اونا تقریبا ۱۵ تا خدمتکار دارن بعلاوه مادمازل که میشن ۱۶ تا )
به زودی هم قراره خونشون تبدیل به قصر بشه و کلی خدمتکار ثبت نام کنن . خب دوستان یک پرشی میزنیم به ۳ ماه جلو تر ................. از دید آدرین : صبح بود که بیدار شدم و رفتم دست و صورتم رو شستم و مو هام رو شونه کردم که دیدم هنوز ساعت ۸ و مرینت هنوز بیدار نشده و خیلی خوشگل خوابیده بود که یهو تیکی و پلگ اومدن تیکی : صبح بخیر آدرین 😃 پلگ : صبح بخیر آدرین آدرین : ممنونم صبح شما هم بخیر ، چرا اینقدر مشکوک میزنید ؟ پلگ : خب راستش ما دیشب یک چیزی دیدیم 😁 آدرین : چه چیزی که از رنگ معمولیتون فرق دارین تیکی که رنگش صورتی شده و تو هم که نزدیکای نوک مدادی هستی ؟ تیکی : بزار مرینت بیدار شه تا بگیم
از دید آدرین : دیدیم که مرینت بعد از ۵ دقیقه بیدار شد ........ مرینت : صبح بخیر بچه ها چی شده که رنگ هاتون عوض شده ؟ تیکی : پلگ تو بگو پلگ : چرا من خودت بگو من میخوام کممبر بخورم 🤤😋😋 تیکی : باشه ،مینت شما دو تا دیشب یک کار هایی کردین 😅 مرینت : چهکاری ؟ تیکی : البته تا ما دیدیم در رفتیم اولشو دیدیم بقیشو نه مرینت : آدرین من که چیزی یادم نیست تو یادت هست ؟ آدرین : نه به عیسی مسیح
یهو که دیدیم مرینت حالش بد شد ....... آدرین : مرینت حالت خوبه ؟؟؟ مرینت : راستش نه خیلی شکمم در میکنه که یهو چشم هام سیاه شد (غش کرد) آدرین : ما باید ببریمش بیمارستان ، سوار ماشینش کردم و بردمش بیمارستان که دکتر اومد و گفت چرا ملکه رو اوردید آدرین : غش کرد اوردمش و حالش بد بود دکتر : آهان الان معاینش میکنیم پرستاران ملکه رو ببرید اتاق روبه رویی پرستار : چشم قربان بعد از ۵ دقیقه ........ دکتر : آقای آگراست فشار خون خانم دوپنچنگ افتاده که اتفاقی طبیعیه بهتون تبریک میگم خانم شما بارداره و به زودی شما پدر خواهید شد آدرین : واقعا ممنونم آقای دکتر که یهو دکتر رو بغلم کردم و ازشون معذرت خواهی کردم دکتر : اشکالی نداره الان میتونید ببینیدشون
از دید آدرین : نمیدونم چجوری ازتون سپاس گذاری کنم و رفتم پیش مرینت و به پدر و مادرامون هم گفتم و اونا هم کلی خوشحال شدن و بعد از ۱۰ دقیقه اومدن بیمارستان و مرینت هم تازه بهوش اومده بود وکلی هم خوشحال بود چون مادرمیشد و من کار های ترخیص مرینت رو انجام دادم و میخواستیم که از بیمارستان بزنیم بیرون که کلی خبرنگار افتاد روی سرمون و خلاصه سوال پیچمون کردن و ما هم گفتیم که یک نفری قراره به خانواده اضافه بشه و از اونجا در رفتیم و سوار ماشین شدیم که بریم خونه و وقتی که رسیدیم دیدیم مادمازل اومد به استقبالمون و بهمون تبریکگفت و ما هم گفتیم ممنون آدرین : مادمازل از امروز نزار مرینت دست به سیاه و سفید بزنه باید کامل استراحت کنه من بهت اعتماد کامل دارم مادمازل : چشم قربان ممنونم که بهم اعتماد دارید
آدرین : بعدش من مرینت رو بغل کردم و بردمش داخل اتاق و گفتم تا ۹ ماه دیگه از اتاق خارج نمیشی برای بچه خوب نیست و به خودت زیاد فشار نیار مرینت: باشه ولی تا داخل پذیرایی که میتونم برم ؟ آدرین : اشکالی نداره ، ولی بنظرم بچه اولی پسر باشه ؟ مرینت : هنوز که معلوم نیست بنظر خودمم پسره خب دوستان این پارت هم تموم شد ولی یک چالش داریم ....... چالش : بنظرتون بچشون پسره یا دختر ؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود
و اینکه فک کنم پسره یعنی مطمئنم
پارت بعدی رو نوشتی یا نه ؟
و اسم بچشون آرین باشه که به ادرین هم بیاد
محسن با یک اکانت دیگه اومدم از داستان چیزی لو نمیدم ممنون از نظر ی که دادی
عالی بود علی جان 👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏
ممنون