خب استارت داستان جدید هم زده شد
جیسون:
امروز اولین روزی بود که به اینجا منتقل شده بودم همه یه جور نگام میکردن که انگار میخواستم بخورمشون مستقیم رفتم به دفتر ریاست احترام نظامی گذاشتم. رییس:خب از امروز کارت رو به عنوان کارآگاه ارشد اینجا شروع میکنی سعی کن به خوبی با همشون کنار بیای اگه باهات لج بیفتن برات خوب نیس
جیسون:باشه حواسم هس
رفتم و وارد دفترم شدم اونجا 4 میز به جز میز من بود وای خدا اینجور که فهمیدم سر و کله زدن باهاشون. ساده نیس
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
8 لایک
زیبااا🤝🏻✨
❤️
داستانت عالی بود معلومه ذهن خلاقی داری 🧠💯
راستی تو داستان من تابستان خوبی در انتظار ماریا نیست🤷♂️