
سلام بالاخره این داستان تموم شد امیدوارم خوشتون اومده باشه.
خوب خوب خوب رسیدیم قسمت اخر بخونید و لایک کنید. دمتون گرم. ......................................... تا اینکه یه روز تو بیمارستان. ( همه دخترا الان تو بیمارستانن ) رز با عجله میره دم در اتاق دخترا. من : تق تق تق تق درو باز کن درو باز کن جیسو : چیه؟؟ چته چیشده؟؟ جنی : چرا رنگت پریده. من : ههه ههه هه ( نشانه نفس نفس زدن ) امروز قراره امتحان بدیم و اگه قبول بشیم پرستار میشیم. جیسو : بعد از این همه فکر میکردم زودتر. لیسا : تو اماده ای؟؟ من : ااامممم نه ساید اره نمیدونم. رزی : کی شروع میشه؟ من : الان من باید برم. رز اینقدر تند تند میرفت که نزدیک بود چهلر یا پنج بار تو راه بیوفته زمین. من : ااخخیش رسیدم استاد : چقدر دیر کردی ( قوانین امتحان : یه بیمار واقعی میومد پیشت و تو باید درمانش میکردی اون شخص یا از دکترا و پرستار ها بود یا مریض ها البته اون اشخاص با انتخاب خودشون میوندت یعنی داوطلب بودن و خودشون حق انتخاب داشتن که پیش کدوم پرستار برن.) من : استرس داشتم خیلی بدجور یعنی چه قبول میشدم چه نه وقتی خبرو نیشنیدم میمردم. استاد : خوب امتحان شروع میشه . بیمارا یکی یکی پیش پرستارا میرفتن. من : یکم که دقت کردم دیدم.....
دیدم کسی که اومده پیش من لیسا است. لیسا : سلام من : س.س.سلام اینجا چیکار میکنی اونی؟؟ لیسا : داستانش طولانیه بعد اینکه تو رفتی جنی گفت منم جز اون شخص ها باشم و بیام پیش تو اینجوری اگه منو بکشی ناراحت نمیشی چون رو من خیلی تمرین کردی و هم من اماده ام هم خودت مگه نه تازه استرست هم کم میشه. نگران نباش اگه اتفاقی افتاد من : نه قرار نیست اتفاقی بیوفته بهم اعتماد کن. لیسا : omg نه بابا چه انرژی استاد : خوب کاراتونو شروع کنید. همه شروع کردن به انجام کار من خیلی استرس داشتم دستم میلرزید اول باید برای لیسا بخیه نیزدم ولی هی سوزن از دستم میوفتاد. من : وووااایییی چرا این جوری شدم؟ چرا اعتماد به نفس ندارم؟ حالم خوب نیست. لیسا : ااههه این استاده هم که همش بالا سر من و رز بود. ولی تاحالا ندیده بودم که رز این قدر استرس داشته باشه که حتی نتونه یه بخیه بزنه. جیسو : ما از طبقه بالا داستیم نگاه میکردیم. همه جا داشت نشون میداد چون این ها اخرین پرستارای این بیمارستان بودن. ولی رز خیلی استرس داشت و واقعا حالش بد بود. جنی : میگم رز چشه؟ نکنه چیزی شه؟ هان؟ رزی : نمیدونم حیسو : میگم شاید کار درستی نباسه ولی اینو دیشب لیسا بهم گفت چون میدونست بالاخره استرس میگره رز. و الان تنها کار همینه تو اینترنت خوندم خیلی جواب میده. جنی : اه خیل خوب چیه ایدت؟ جیسو : یه دفعه داد میزنیم و تشویقش میکنیم اون وقت همه همه رو تشویق میکنن و اون قدر لسترس ندارن. رزی : چی این جوری حتما اخراج میشیم. جنی : بشیم اصلا مهم نیست مهم الان رز هست فهمیدید. جیسو : هر وقت لیسا تایید کرد شروع میکنیم. من : هی استاده بالاسرم میومد و میرفت. منم اعصابم خورد شده بود. لیسا : دیدم داره جوش میاره به استاده گفتم : استاد اون کلرشو خیبی خوب بلده احتیاحی نیست بهش استرس بدید و نگرانش کنید. استاد بهش بر خورد و رفت ( حقش بود ) من : ممننون لیسا لیسا : من بهت گفته بودم کاری داشتی روم حساب کن و بعد برام چشمک زد. لیسا : رز هنوز شروع نکرده بود چند نفر دیگه هم بودن. پس به دخترا علامت دادم. جیسو : هههیییی الان وقتشه بزار صدامو صاف کنم. جنی : وای استرس گرفتم حالا کی شروع میکنه؟ رزی : نمیدونم جیسو : با شمارش من ۳،۲،۱ کیم رز کیم رز کیم رز جنی و رزی هم تعجب کردن ولی بعدش تشویق کردن همه ادم های اونجا تا مارو دیدن اسمای بقیه رو هم میخوندن. من : دیدم انگار یه نفر منو تشویق میکرد برگشتم نگاه کردم دیدن جیسو هست اون همیسه به کمکم میومد بعد جنی و رزی و الان کل سالن. حتی لیسا هم منو تسویق میکنه. ننیدونم چم شد ولی یه اغتماد به نفس که نه اعتماد به سقف گرفتم.
استاد و داورا تعجب کرده بودن. بعدش که تایممون تموم شد داورا نظرشون رو میدادن نوبت من رسید. هم من هم لیسا و هم دخترا خیلی استرس داشتن. تا تظرا رو دیدم همشون ۱۰ داده بودن بهم بالاترین ننره رو گرفته بودم. باورم نمیشد پاهام سست شده بودن. که لیسا اومد کنارم ایستاد و گفت : هی دختر نترس سرتو بالا بگیر الان میتونی خودتو به همه نشون بدی. الان دیگه همه روتو حساب باز میکنن خودتو قوی نشون بده. من : چ.چ.چشم دخترا اون بالا جیغ و داد و تشویق و...... میکردن خیلی وشحال بودم. لیسا ازت خیلی مممممنونم لیسا : قابلی نداشت. تا امتحان تموم شد و اومدیم بالا همه تبریک بهم میگفتن و منو نصیحت میکردن. تا اینکه دیدم یه سری ادم خونی و کثیف و... اوندن تو بیمارستان
یکیشون تفنگ داشت دساش گفت هر کی حرکت کنه میزنم. و بعد به یکی از بیمارا شلیک کرد. صدای تفنگ خیلی بلند بود گوشام درد میکرد و سوت میکشید. حواسم سر جاش نبود. دزده چند تا از بیمارا و پرستارا و دکترا رو گرفت و پول ازشون میخواست. گفته بود به پلیس زنگ نزنیم. جنی : چی چرا اینا کین؟ چرا به پلیس نگیم دستمو کردم تو جیبمو و گوشیمو برداشتم و صدارو گذاشتم رو ضبط رزی هم به لباسش همیشه یه دوربین فیلم برداری کوچک ولی قوی وصل بود روشنش کرد. جیسو : به لیسا و رز دلداری میداد. دزده : بسسیسسهههههه همین الان همه پولاتونو بدید و ساکت باشین وگرنه شلیک میکنم.
همه پول هامونو داده بودیم ولی دزده برلش کم بود و گفت ههییی ابین کمه کدوم یکی از دکتراتونو بکشم؟؟؟؟ اهان نشونه گرفت رو جیسو چون خوشگل بود و مهربون و....... دزپه : خوب فاتحتو بخون الان میزنمت. من : منم ترسیده بودم دوست نداشتم اونی هامو از دست بدم دویدم طرف تفنگ یارو فشار داد ولی من خواستم تفنگ رو ازش بگیرم که متاسفانه به خودم خورد. من : این چی بود؟؟ الان دارم میمیرم؟؟ دیدم همه دارن حیغ میکشن چرا چیشده پس چرا من چیزی حس نمیکنم؟؟ جیسو : هی رز تو چرا اینکارو کردی؟؟ من : چون اگه من برم کسی دلش برام نمیسوزه ولی اگه تو میرفتی خیلی ها ناراحت میشدن. جنی : ولی چرا تو تازه امروز قبول شدی. من : دست خودم نبود نمیدونم چجوری اومدم جلوی گولوله. جیسو : درسته که قول داده بگدم که گریه نکنم ولی نمیتونم. من : ه.ع.ه.هی جیسو گریه نکن اوهو اوهو ناراحت نباش. لیسا درسته که همیشه سیبزمینی هایی که سس سفید داشت رو به من میدادی و قرمز هاشو خودت میخوردی ولی من بازم خوشم میومد. جنی ببخشید دیگه نمیتونم تو اشپزی کمکت کنم. جبسو منو ببخش دیگه نمیتونم باهات درد و دل کنم یا حرف هاتو بشنوم. رزی دیگه نمیتونیم باهم بازی کنیم امیدوارم همیشه ببری. جیسو : ساکت باش الان وقت این حرف ها نیست. همه گریه میکردن و اشک میریختن و من درد داشتم ولی به روی خودم نمیوردم. تا نتراحت نشن. ب.ب.ب.چه ها من همیشه میترسیدم که تنها بمیرم ولی الان میدونم که کسایی هم هستن که دلشون برام تنگ میشه ببخشید ولی من من من دیگه نمیتونم. دست رز ول شد و بیهوش شد. جیسو : هی هی تو نباید بمیری نباید طافت بیار توروخدا توروخدا نبایددبری نننبایددددد. همون موقع پلیس ها ریختن تو و دستگیرشوو کردن. جیسو : تو تو جطور تونستی؟ هان ؟ من بدون تو چجوری زندگی کنم؟؟؟؟؟؟ لیسا : هی اونی اروم باش. جیسو : نننننمیتوتم نمیتوتم ولم کن. خلاصه خیلی از اون موقع میگذره ولی هنوز دخترا ناراحت هستن و افسردگی گرفتن. بیمازستان ورشکست شد و تعطیل شد الان دخترا بیکار هستن. لیسا : هی بچه ها یه جیزی تو اینترنت خوندم یه جایی هست که میتونیم بریم تست خوانندگی بدیم و اگه قبول بشیم میتونیم به ارزو خودمون و رز و الا برسیم. حیسو : حالا کجا هست؟ لیسا : اسمش کمپانی وای جی هست. ( همه اطلاعات لازم رو توضیح داد ) اعضا بلند شدن و رفتن اونجا.
وقتی رسیدن فرم رو پر کردن و رفتن برای تست. کسی که اونجا بود همه چی رو گفت بهشون : مثلا باید هودتون رو برای هیت ها اماده کنیذ عمیشه خوشحال باشید و..... دخترا تکی تکی رفتن خوندن و رقصیدن بعد چند روز نتیجه اومد اونا ثبت نام شده بودن او باید وارد دنیای سخت کاراموزی میشدن. هر روز و هر روز تنرین میکردن. و میخوندن. تا اینکه شش سال از زمان کاراموزی میگذشت و دخترا امروز باید خوسونو به دنیا معرفی میکردن. اون ها وارد دنبای کی پاپ شدن نوزیک ویدیو منتشر میکردن و اهنگ میخوندن ( یه لحظه بر میگردیم به زمان قبل ) جیسو : رز تو اگه خواتنده بشی دوست داری اسم گروه و طرفداراتو چی بزاری؟؟ منپ: ااامممم خوب بین بلک پینک و پینک پانک شک دارم و اسم طرفدارامو بلینک میذاشتم. احساس میکنم خیلی تکه. جیسو : به نظر من بلک پینک و بلینک خوبه. برمیگردیم. دخترا اسن گروهشونو به خاطر رز بلک پینک گذاشته یودن و به خاطر رز اسم طرفداراشون هم بلینک بود. باز با اینکه یه روز هایی هیت زیاد میگرفتن و حتی دخترا چند دفعه تسلیم شده یودن و دیگه نمیتونستن ادامه بدن ولی به خاطر رز تحمل کردن تا به اینجا رسیدن. و برای هنیسه موفق شدن. پایان. امیدوارم خوشتون اومده باشه این داستان برای ذهن خودم بود ما که از گذشته بلک پینک زیاد نمیدونیم ولی اینو میدونیم که به حگتیت ما احتیاج دارن. از همسون حمایت کنیم. دوستون دارم انیدوارم از خوندن این داستان لذت برده باشید. منممنون از کسایی که همایت کردن من و داستانم رو. بای بای . اهان راستی شعار گروه این بود اینو همه اعضا باهم ساخته بودن : مشکل بزرگ شدن نیست مشکل فراموشی کودکی هست. همیشه اسم رز تو زبان ها بود و اعضا هم خوسحال بودن. بای بای از دنسرمون از رپرمون از وکالییتامون که اعضای بلک پینک هستن حمایت کنیم.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود قشنگم خیلی خوب بود❤🧡💛
خیلی ممممممنون.
سلام بچه ها من از این به بعد اخر هفته ها میام فقط. به خاطر درس و امتحانات. پس نیستم که جواب کامنت هاتونو بدم.
بببخشید.
امیدوارم شماها هم تو امتحاناتتون موفق بشید.
خدانگهدار.
واقعا مرسی از داستان
ولی ای کاش رز نمیمرد یا داستان بهتر تموم میشد
مممممنون.
ولی خودم وقتی خوندمش کف کردم.
من پایان های غمگین رو بیشتر از شاد دوست دارم.
عالی بود
مرسی عزیزم.