شروع داستان ::: پرده رو کنار زد و گذاشت نور درخشان خورشید، به داخل اتاق بتابه. به بالا نگاه کرد. به خاطر طوفان دیشب، سقف وضعیت خوبی نداشت. [ هومم، باید برای سقف از الکسا سان کمک بگیرم] الکسا پرلر یه جادوگر با تجربه بود که مثل بقیه جادوگر ها، به دنیای فانی ها اومده بود. به سمت کمد لباس رفت. یه تیشرت سفید با یه دامن سبز بلند انتخاب کرد. کفش های ساده اش رو پوشید و بیرون رفت. نزدیک چهار سال بود که اینجا زندگی میکرد. بنابراین، جنگل ها ، مسیر ها و آدم های زیادی رو میشناخت. تغریبا ده دقیقه در راه بود تا به کلبه ی کوچکی رسید، که روش نوشته بود « کلبه جادو». الکسا اینجا زندگی رو میگذروند. صدا کرد: [الکسا سان ، اینجایید؟ ] صدای انفجار کوچکی به گوش رسید ؛ برای همین چشم هاشو بست و بعد از چند ثانیه باز کرد. صدای قیژ قیژ در بلند شد و یه دختر تغریبا بیست ساله، با صورت سیاه ناشی از دود و موهای طلایی موج دار، نمایان شد. الکسا بود. [ الکسا: اوه اوه، آیوکا چان، تو کجا اینجا کجا! ] آیوکا ،نگران به چهره ی او خیره شد. [آیوکا: الکسا سان! * نگران* چه اتفاقی افتاده؟ ] [الکسا: هه هه! دوباره گند زدم! هه هه هه! ، داشتم روی یه طلسم جدید کار میکردم.] الکسا دستمالی از توی جیب لباسش در آورد، و صورتش را پاک کرد. پوست سفیدی داشت. [ آیوکا: که اینطور. یه درخواست داشتم. میشه برای تعمیر خونه ام به کمکم بیاید؟ ] الکسا لبخند گرمی زد. [ الکسا: البته! خودمم میخاستم بیام بهت سر بزنم . ] [آیوکا: اوهوم. ] و راهی را که آیوکا آمده بود، برگشتند.
سلام فضانورد کوچولو!✨
تو به سیاره ی ما دعوت شدی!🛸
درسته که اینجا مریخ هست ولی داخل این سیاره سرخ و کوچولو جمعیتی به اسم مریخیان زندگی میکنن.🎎
با پا گذاشتن به سیاره ما 150 امتیاز از طرف فضایی ها دریافت میکنید.👽
توی یه جای کوچیکی مثل اینجا نمیتونیم همه ی اطلاعات مریخ رو به شما بگیم چون نباید این اطلاعات به بیرون درز پیدا کنه!🛰️
برای دریافت اطلاعات بیشتر به پیوی مراجعه کنید
~لطفا پاک نشه~
مارمولکی که پلیس شد
_________________
سر بزنید تست باحالیه🦎
تقریبا
اگر آن ترک شیرازی 🫶
به دست آرد دل ما را 🫀
به خال هندویش بخشم
سمرقند و بخارا را🫂🥲
خسته نباشید:)
بسیار عالی بود🥹
عالی
بیگ لایک❤❤
زیبا بود😊😊
در انتظار پارت بعد
خوشمان امد به به