پارت سوم با من برقص این زمان یک رمان ماکانی هستش پس ماکانیا چرا منتظرین؟ 🙂
نفس دستی برای رهام که داشت با یه پسره سلفی میگرفت تکون دادو منو دنبال خودش کشوند به سمت رهام. با غر غر گفتم:
- وای نفس، کنسرت تموم شد دیگه. خسته ایم بیا بریم خونه.
نفس اما بی توجه به حرفم مشغوله سالم علیک با رهام شد.
خدا یا چرا منو میندازی وسط دوتا نامزد که تا همدیگه رو میبینن عشقشون به کار میوفته؟!
رهام بعد از سالم علیک با نفس رو به من گفت:
- احوال آبجیه خودمون؟
خودمو روی مبلی که گوشه ی سالن بود انداختمو زیر لب گفتم:
- ای تو روحت رهام. کنسرت دعوت کردنت دیگه چی بود؟ میخواستی دعوت کنی کافی شاپی رستورانی جایی دعوت میکردی.
رهام خنده ای کردو روبهم گفت:
- توهم فقط غز بزن، باش؟!
خواستم جوابشو بدم که صدایه ناشناسی باخنده گفت:
- به به، نفس خونوم. چه قصد شومی داری از کنسرت اومدن؟
چشمام رو باز کردمو به پسری که روبرم بود نگاهوکردم.
یه پسر که کمی قدش از رهام کوتاه تر بود، چارشونه با موهای قهوه ای و صورت معمولی روبه روم ایستاده بود.
یه هودیه مشکی و شلوار زخمیه مشکی و کفشایه اسپرت یشمی و کاله یشمی که نقابشو پشت سرش انداخته بود تن کرده بود و یه
ساعت به دست چپش و گردنبند مهره مشکی روی هودیش انداختی بود.
با چشم غره ای که نفس بهم رفتو خنده های ریز ریز رهام به خودم اومدم. شرمنده از نگاه خیرم که چند دقیقه زومه پسره بود
سرمو زیر انداختمو در حالی که از روی مبل بلند میشدم زیر لب سالم دادم که پسره آروم گفت:
- صبحت بخیر!
ولی بعد بلند تر سالممو جواب داد.
رهام صداش رو صاف کردو درحالی که سعی میکرد صداش از خنده نلرزه روبه پسره گفت:
- امیر، این خانوم آواس. دوست صمیمیه نفس.
و بعد رو به من ادامه داد:
- اینم امیره، از خواننده های گروه ماکان و رفیق گرمابه و گلستان بنده.
منو پسره که االن فهمیده بودم اسمش امیره یهو باهم همزمان گفتیم:
- خوشبختم!
با این اتفاق صدایه خنده ی نفس و رهام بلند شد.
امیر چشم غره ای به رهامو نفس رفتو بعد جوری که بخواد اداشونو در بیاره گفت:
- هه هه خوش خنده ها 😐
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
عالی بود
واییی کنم ماکانی ام . نمیدونستم تو تستچی هم داستان درباره اش مینویسند .
عالی بود
خیلی عالی مینویسی❤️
منم