6 اسلاید امتیازی توسط: ;ʟɪʟʏ انتشار: 6 ماه پیش 208 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست

در یک سفر کوتاه، ولی به یاد ماندنی چه خاطراتی رقم میخورن؟ فقط برای سرگرمیه*



لینک کوتاه

توجه!

محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.

  • جهت اطلاع از قوانین و شرایط استفاده از سایت تستچی اینجا را ببینید.
  • اگر محتوای این صفحه را نامناسب یا مغایر با قوانین کشور تلقی می نمایید می توانید آن را گزارش کنید.

سایر تست های سازنده

نظرات بازدیدکنندگان (26)
  • چند روزی بود که اون شهر رو ترک کرده بودی. ازت درخواست کردیم بمونی، ولی خلاصه جواب دادی؛ هیچوقت فراموشش نمیکنم. تنها تصویری که از شهر تو ذهنت هست، اون تاب بزرگه که خودت پیداش کردی و هر روز تنهایی روش بازی می‌کردی، با اینکه تاب دو جا برای بازی داشت. *تحلیل این نتیجه ممکنه برای هر کسی متفاوت باشه

  • ممنون از ممد که لایک کرد🙏🏻

  • imageمآهزاد؛
    زیبایی‌قلب‌اوپایان‌نداشت

    خیلی وحشتناکه... خیلی وحشتناک.
    نگاهش کردی. عصبانی بودی. گفت؛ امروز امکان بارون باریدن وجود داره‌ها. خیلی خلاصه چترت رو بالا گرفتی سوختی.
    * این نتیجه از بهترین نتیجه هاست... قدرش رو بدون. ممکنه تحلیلت متفاوت باشه
    ____
    جالب بود

  • imageAya
    یکم زیبایی🤌🏻🙃

    من عاشق باغم😍😍🥰🥰

  • imageLucy
    اون دخترت بود...

    عاشق اون باغ بودی. هر روز توش بازی می‌کردی. او اجازه داده بود که توش بازی کنی.
    خونه درختی می‌میساختید، وقت تلف می‌کردید. هیچکس اگر اون رو می‌دید باورش نمیشد همون آدم باشه.
    تا اینکه یه روز، خیلی وحشتناک، بیماریش عود کرد. ترکش کردی، باور نمیکردی. آخرش بیماریش با تو هم عود کرد.

  • image𝐸𝓂𝓂𝒶
    بادمجون گنگ🍆😎

    عاشق اون باغ بودی. هر روز توش بازی می‌کردی. او اجازه داده بود که توش بازی کنی.
    خونه درختی می‌میساختید، وقت تلف می‌کردید. هیچکس اگر اون رو می‌دید باورش نمیشد همون آدم باشه.
    تا اینکه یه روز، خیلی وحشتناک، بیماریش عود کرد. ترکش کردی، باور نمیکردی. آخرش بیماریش با تو هم عود کرد.

  • image✯Meloraoff✯
    کامنت نظرسنجی آخرم :)

    عاشق اون باغ بودی. هر روز توش بازی می‌کردی. او اجازه داده بود که توش بازی کنی.
    خونه درختی می‌میساختید، وقت تلف می‌کردید. هیچکس اگر اون رو می‌دید باورش نمیشد همون آدم باشه.
    تا اینکه یه روز، خیلی وحشتناک، بیماریش عود کرد. ترکش کردی، باور نمیکردی. آخرش بیماریش با تو هم عود کرد

  • imageᴀɴɪᴏɴ
    _پنجره دن داش گلیر

    خیلی وحشتناکه... خیلی وحشتناک.
    نگاهش کردی. عصبانی بودی. گفت؛ امروز امکان بارون باریدن وجود داره‌ها. خیلی خلاصه چترت رو بالا گرفتی سوختی.
    * این نتیجه از بهترین نتیجه هاست... قدرش رو بدون. ممکنه تحلیلت متفاوت باشه

    • واقعا به نظرم بهترین نتیجه هست،

    • imageᴀɴɪᴏɴ
      _پنجره دن داش گلیر

      بهترین موقع این نتیجه درامد.. دقیقا زمانی که عصبی بودم از دست یک نفر

    • فقط برای سرگرمی بود... با این حال امیدوارم لذت برده باشی

    • imageᴀɴɪᴏɴ
      _پنجره دن داش گلیر

      تستت عالی بود..
      موفق باشی ادامه بده

    • ممنونم❤️😭 همچنین تو هم موفق باشی

  • imageEℳᏐℒᎽ
    亅凵丂亇 闩 力口尺从闩乚 彑工尺乚

    روزی بود که اون شهر رو ترک کرده بودی. ازت درخواست کردیم بمونی، ولی خلاصه جواب دادی؛ هیچوقت فراموشش نمیکنم.
    تنها تصویری که از شهر تو ذهنت هست، اون تاب بزرگه که خودت پیداش کردی و هر روز تنهایی روش بازی می‌کردی، با اینکه تاب دو جا برای بازی داشت.
    *تحلیل این نتیجه ممکنه برای هر کسی متفاوت باشه.

برای ثبت نظر باید وارد حساب کاربری خود شوید.