لوئیزا: آیشا موریس، نامزد برادرم بود. همه میگفتند این یک ازدواج سیاسی هست ولی از نظر قدرت, خاندان کنت موریس هیچ چیزی نداشتند. حالا که فکر میکنم این دختر برای این خانواده زیادی پاک هست. لیلی را بغل کردم و بعد با لبخند گفتم:"کی رسیدید؟" خندید و گفت:"همین الان بانوی من!ارباب لئونارد رو ندیدید؟" این دختر حتی بعد ازدواج زیادی مودب بود. با نیشخند غمگینی گفتم:"متأسفم من بعد ۲ هفته از یک سفر در اعماق اتاقم برگشتم!" داشتم واضح میگفتم داخل حبس خانگی بودم.لیلی را بغل کردم و از کنارش رد شدم. تعظیم کرد و بعد راه افتاد. موهای قهوه ای خاصی داشت. تو گذشته یادمه او بخاطر برادرم ازم خواست باهم موهامون رو بفروشیم. من کوتاه کردم ولی او خودش را کچل کرد. لیلی با خنده گفت:" اون خیلی خوشگله!" ذوق کودکانه داخل چشمانش را دیدم. "درسته!...این ۲ هفته خبری بود؟" هر بار لیام خواست چیزی بهم بگه جلوش رو گرفتم. لیلی فکر کرد و بعد با خنده گفت:" مامان برام گل لاله کاشته!" درسته مامان این کار رو میکنه. "دیگه؟"-"لیز رفته قصر!" یک لحظه از حرکت ایستادم. تو زندگی قبلیم لیز تا قبل از ازدواج هیج وقت به قصر نرفت! یعنی ولیعهد دعوتش می کرد ولی او نمی رفت! به لیلی نگاه کردم. "کی رفت؟"-" وقتی تو رفتی سفر !"-"برگشته؟"-"نه هنوز!" لیلی را جلوی در اتاقش گذاشتم. "خب تو برو داخل اتاقت منم بزودی میام."
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)