
امیدوارم لذت ببرید و لایک و کامنت فراموش نشه❤
خب بریم برای پارت یک❤❤❤❤
یکم استرس داشتم اخه اگه همونی که گفته بود اجی لیسا خودم باشه یعنی واقعا همونی که قرار امروز ببینم اجی لیسا خودمه 😭دلم خیلی براش تنگ شده درست وقتی گم شد ۶ سالم بود اما هنوز یادم چه جوری باهام بازی میکرد 😭😭😰(فلش بک : از زبون الیسا : خسته بودم باید فردا برفتم روسیه اخه میگن یه دختری هست با همون مشخصات اجی من اما میگن دختره ۲۶ سالشه اما اجی من الان باید ۲۴ سالش باشه و مطمعن نیستم که اجی خودم باشه اما خب چه میشه کرد باید پیداش کنم اجیم رو😰همین طور که تو فکر بودم گوشیم زنگ خورد جواب دادم 👈🏻👈🏻الو ناشناس : الو سلام خانم الیسا مانومان من : سلام شمت ناشناس : من بخاطر پستی که تو اینستا درمورد خواهر گمشدتون گذاشتین زنگ میزنم و از طرف خوابگاه دخترانه زنگ میزنم من : بفرمایید کار کن (همون ناشناس ) : ما دختری با همین مشخصات اینجا داریم و سنش ۲۴ هست و اهل امریکا هست اما در کودکی پدر و مادرش رو از دست داده به خاطر همین بیماری داره من : .....و..ا..ق...ع...اج..ی م..ن..پیش شما هست😭خواهش..ا بگین باید بیام کجا 😰ناشناس : من از کره سئول تماس میگیرم 👉🏻👉🏻پایان فلش بک )
رفتم داخل اتاق دیدم یه دختری هست که فلج هست و نمیتوست حرف بزنه😰اولش فکر کردم اجی خودمه و گفتم اجی لیسا واقعا خودتی و زدم زیر گریه و بغلش کردم😭😭بعد دیدم یه پرستار امد داخل و گفت ببخشید وقت تمومه برید بیرون من درحال گریه رفتم بیرون😭و از پرستار پرسیدم کی میتونم اجی لیسام رو ببرم اولش پرستار هنگ کرد و گفت ایشون اسمشون لیا هست و گفتم ...فاملی چی...گفتن ایسونگ هستن😐
همون لحضه اینگار دنیا برام تموم شد تو ذهن الیسا : (یعن..ییی...او..ن اجی..ل..ی..س..ا من نیس😭😭یعنی دوباره باید دونبال اجیم بگردم😭😭😭حال خوبی نداشتم برای همین رفتم به سمت هتل 😭تو راه همش گریه میکردم 😭😭😭😭😭و وقتی به خونه رسیدم رو تخت خودم رو انداختم و گریه کردم تا خوابم برد😭😭صبح که بلند شدم دیدم با لباس های بیرون خوابیدم لباس رو هم همین دیروز خریده بودم و الان چرک و چروک شده و موهام عین جن شده بود (😂😐نویسنده : خو نمیخوابیدی با این لباسا که این طوری بشه لباسات 😂😐الیسا : سر به سرم نذار وگرنه همچی رو لو میدم 🤪نویسنده اگه میتونی بده😝الیسا : خوب قراره من برم نویسنده : باشه بسه غلط کردم دیگه دهنت رو ببند😏الیسا : با لحن قشنگ بگو خواهشا دیگه لو نده داستان رو 😎نویسنده : باشه خواهشاااااا دگیه لو ندههههههه😏الیسا : حالا شد😎)ادامه اسلاید بعدی 👈🏻👈🏻👈🏻
وقتی صبحونه خوردم و رفتم حموم امدم بیرون رفتم پایین که سوار ماشین بشم که دیدم ماشین نیس 😱😱😨😧بعد یادم امد دیشب وقتی برگشتم خونه پیاده امدم و ماشین تو پارکینگ پیش خوابگاه هست 🤕سوار اتوبوس شدم و رفتم به سمت خوابگاه وقتی رسیدم دیدم .....

دیدم که نویسنده کات کرد و گفت : باید منتظر بمونین تا پارت بعدی بیاد و میگه لایک و کامنت فراموش نشه 😁بای بای👋👋👋
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود ممنون بعدیییییییی♥️🍓🍭
💟💟💟
من ۴ ot. بلک پینکم داستانت عالی بود
میسی