6 اسلاید صحیح/غلط توسط: Avalon انتشار: 7 ماه پیش 24 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
قسمت ۲
در کوپه های قطار
ملیسا از شدت شوق و اشتیاقی که داشت کل شب را نخوابیده بود او اکنون فهمیده بود خاله اش جادوگر است با او به کوچه ی دیاگون رفته بود و وسایلش را گرفت و امروز قرار بود در قطار به سوی هاگوارتس برود او لباسش را با عجله پوشید مو هایش را بالای سرش بست و به همراه خاله اش به سمت سکو راه افتاد از آنجایی که زود رسیده بود بیشتر کوپه ها خالی بودند او یک کوپه خالی پیدا کرد و درون آن نشست تا اینکه صدای در کوپه را شنید و صدایی که از طرف دختری با موهای قرمز می آمد و چند کتاب در دست داشت ببخشید میشه توی این کوپه بشینم؟ ملیسا جواب داد چرا که نه حتما !
میشل مثل همیشه زودتر پاشد و به کتابخانه رفت او دیروز راجع به نامه به پدر و مادرش نوشته بود پدرش به او نامه داده بود که او هم یک جادوگر است اما مادرش نیست و نباید از این موضوع با خبر بشود و میشل هم تایید کرده بود آن روز عصر پدر میشل دنبال او آمد تا او را به کوچه ی دیاگون ببرد و میشل هم گربه ی سفید و زیبایی برای خود گرفت به اسم امیلی کل شب مشغول خواندن کتاب های درسی هاگوارتس بود تا چیزی راجب این مکان بفهمد که ناگهان با صدای مدیرشان به خودش آمد مدیر گفت خانم سروونا پدرتان اومدن دنبالتون میتونید برید میشل تشکر کرد چمدانش و امیلی را برداشت و با پدرش به سمت سکوی نه و سه چهارم حرکت کردند پدرش با او خداحافظی کرد و او را راهی کرد میشل شانسی در یکی از کوپه ها را باز کرد و با دختری مواجه شد که به بیرون پنجره خیره شده بود دختر موهای بلند قهوه ای و یک کلاغ داشت به نظر دختر بدی نمی آمد میشل از او پرسید ببخشید میتونم اینجا بشینم و آن دختر جواب داد حتما چرا که نه تا چند دقیقه بعد حرفی بینشان رد و بدل نشد تا اینکه دختر گفت من ملیسا هستم ملیسا فیورنتیا از آشنایی با تو خوشبختم چی میخوای میشل با لبخندی ملیح گفت ممنونم اسم منم میشل سروونا هست منم از آشنایی باهات خوشحالم راهنمای هاگوارتس را میخونم میخوای ببینی تا اینکه دوباره صدای در کوپه آمد و دختری در را باز کرد که موهای فر بلوند بلند داشت دختر گفت مزاحم که نیستم نه !؟ میشل و ملیسا با هم گفتند نه البته که نه ! دختر با خوشحالی وارد شد
میا عصر آن روز با صدای بلندی از سمت در به خودش آمد آنقدر صدا بلند بود که خودش یا هیچکدام از دوستانش جرئت باز کردن در را نداشتند تا اینکه میا در را باز کرد و با مردی درشت اندام و غول پیکر مواجه شد مرد گفت سلام ببخشید بد موقع مزاحم شدم من نگهبان هاگوارتس هستم حتما میا اتران باید بدونه راجب چی حرف میزنم میا با صدای بلند گفت بله آقا هاگرید گفت من اومدم که همراهیت کنم پس بیا بریم میا با عجله به طبقه بالا رفت ساکش را بست از دوستانش خداحافظی کرد و با هاگرید رفت هاگرید او را سوار یک موتور عجیب دو واگنه کرد و گفت مراقب باش ممکنه بترسی میا متوجه شد دارد بالا می رود موتور داشت پرواز می کرد و به سمت لندن می رفت هاگرید موتور را در مقصد پارک کرد او را به کوچه دیاگون برد و او را به یک ایستگاه قطار رساند و به او گفت برای ورود به سکوی نه و سه چهارم باید از بین ستون رد شود او رد شد و به قطار رفت در اولین کوپه را باز کرد و با خنده گفت مزاحم نیستم که؟! میتونم بشینم!؟ دو تا دختر در کوپه بودند یکی موهای قرمز و چشمان آبی داشت و کتابی در دست گرفته بود دیگری موهای قهوه ای و چشمان طوسی / قهوه ای داشت آن دو دختر گفتند نه حتما میتونی بشینی ! او گفت اسم من میا هست میا اتران اسم شما چیه دختر موقرمز گفت اسم من میشل هست میشل سروونا و دختر مو قهوه ای گفت اسم منم ملیسا هست ملیسا فیورنتیا تا اینکه صدای در کوپه آمد دختری با موهای سیاه چتری جلوی در ظاهر شد و گفت ببخشید میتونم اینجا بشی... ناگهان زنی بلند قامت که به نظر مادر دختر می آمد شانه های دختر را کشید و به او گفت اسکارلت ! تو اجازه ندارید با دورگه ها و خون لجنی ها توی یک کوپه بشینی در کوپه را بست و دختر را به کوپه دیگر هدایت کرد از چهره دختر معلوم بود ناراضی است وقتی به اندازه کافی دور شدند میا گفت اون چی گفت خون لجنی ؟! دورگه ؟! یعنی چی؟ میشل گفت هر چی گفت فکر نکنم چیز خوبی گفته باشه ملیسا سرش را پایین انداخت او معنی این اصطلاحات را میدانست چون او زمانی اصیل زاده بود اما نمیخواست دعوا شود پس آهی کشید و چیزی نگفت
کمی بعد خانمی که به نظر مسئول غرفه قطار بود آمد چیزی میل دارین دخترا میا با عجله گفت یکی از آن شکلات های جرقه ای لطفاً میشل به آرامی گفت یکی از آن شکلات های که عکس قورباغه داره لطفاً و ملیسا گفت دو تا شکلات قورباغه ای و شکلات جرقه ای و سه تا برای بات لطفاً او شکلات های قورباغه ای و جرقه ای و برای بات خود را بین همه تقسیم کرد ناگهان میا جیغ کوتاهی کشید یک قورباغه! و آن دو نفر به او خندیدند و تا آخر مسیر به خوبی و خوشی گذشت
اسکارلت صبح وسایل خود را برداشت یونیفورم پوشید و به پایین رفت صبحانه خورد و با مادر و پدرش به سکو رفتند ناگهان مادش به او گفت منم باهات میام تا مطمئن شوم کنار اصیل زاده ها میشینی اسکارلت در کوپه را باز کرد سه دختر آنجا بودند که به نظر دوستانه می آمدند او میخواست بپرسد که آیا میتواند بنشیند یا نه که ناگهان مادرش دستش را کشید و به او گفت تو حق نداری پیش دورگه ها و خون لجنی ها بشینی و دستش را گرفت و برد او حسرت دوست های خوب را می کشید کمی بعد مادرش جلوی کوپه ای توقف کرد که یک دختر با چتری مصری سیاه در آن و پسری با موهای بور کنار او بود دختر پرسید تو هم اصیل زاده ای؟ اسکارلت سر تکان داد دختر گفت اسم من پانسی هست اینم دراکو هست اسم تو چیه ؟ اسکارلت گفت اسکارلت اکرونیوز . هر دوی آنها گفتند خوبه از دیدنت خوشبختیم اسکارلت به آرامی خندید حداقل اکنون او دوست پیدا کرده بود
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
8 لایک
تستت عالی بود🦚
بک میدم خیلی سریع🔮
ادمین جونم ناراحت شدی بپاک 🐞
تست هام لایک شه تست هاتون لایک میشه 🌹
به تست هام سر بزنین🌏
اگر خواستین بهتون امتیاز میدم (ادمین جون ناراحت نشو از حرفم برای جبران لطف هست )😘☺️
ادمین فرشته میشه پین بشه^_^🥺
تا شب 500 تایی بشم؟🔮
عالی بود🌸
پاترهد های عزیز حتما به نظرسنجی توهم جادو آموز هاگوارتز باش سر بزنید۰💕🎒
ما قراره کنار هم یه هاگوارتز واقعی داشته باشیم❤️
لطفا پخش کنید گلای من🧋
به داستانم سر بزنید°
ادمین قشنگم پین?💫🧷
لایک شد داستانم لایک شه