سیاه و ترسناک (2)

وزیر :امپراطور باید به سرعت اون بچه رو بکشیم وگرنه اتفاق های بدی برای کشور خواهد افتاد امپراطور :وزیر خودتم میدونی نمیتونم بچم رو بکشم به هیچ عنوان وزیر:اما... امپراطور :اما و اگر نداره سریع برن نذار خبر دوباره متولد شدن اون هیولای نحس همه جا بپیچه وزیر:ده دیره اینجور خبرا زود میپیچه شاید تا الان همه با خبر شده باشن امپراطور :وزیر حواست به اون دختر باشه شاید اگه تلاش کنیم بتونیم جلوش رو بگیریم

خدمتکار:ملکه هانا ملکه هانا بانو الیزابت بچه دختر به دنیا اوردن هانا:دختر؟ خدمتکار:"بله و دخترشون هم نحس هانا :معلومه فقط بچه اون میتونست نحس باشه حالا اون وقتی بچش چهار ساله شد جلوی چشمای بچش اعدام میشه😯😈 خدمتکار:بله😮😮

ملکه بزرگ جناب وزیر تشرف آوردن هانا:بگو بیاد داخل وزیر:ملکه هانا فکر کنم تا الان خبر رو شنیدین هانا :بله معلومه وزیر:امپراطور نمیتونن دخترشون یعنی کیوکو رو بکشن کیوکو از پسر شما 1 سال کوچک تره امپراطور میخوان شما ازش مراقبت کنین هانا:اما چرا من؟ وزیر:بانو الیزابت به طور جدی دیوانه شده آلان هم تو اتاقش حبسه هانا‌:بله حتما اینکار رو میکنم وزیر :الان خدمتکارا بچه رو میارن

بچه رو به اتاق ملکه اوردن

ملکه :چه دختر خوشگلی چرا آین دختر نحسه😞 من حتما ازش مراقبت میکنم کاری میکنم باور کنه که من مادر واقعشم و نمیزارم کسی اذیتش کنه یعنی امیدوارم بتونم😁😁

کجاییم.؟ از اینجا میگم کیوکو میدوه میره به سمت اتاق الیزابت وقتی داخل میشه درو پشت سرش قفل میکنه الیزاب :تویی؟ تو میدونی من قراره به خاطر تو اعدام بشم؟ میدونی مامان واقعیتم؟ 🤕 کیوکو:آره الیزابت :پس چرا اینجایی؟ 😢😖 کیوکو دستای کوچولوش رو میزاره رو گونه الیزابت اشکاش رو پاک میکنه و بعد گونه ش رو میبوسه و میپرسه :مامان تو منو دوست داری.؟ ..................... من دوست دارم مامان من نمیزارم کارت کنن قول میدم😢 الیزابت با یکم صدای بلند:برو تو هیچ کاری نمیتونی بکنی 😡من چه تورو بخوام چه نخوام اعدام میشم😢 کیوکو :میخوای ببینی چیکار میتونم بکنم؟ 😏 الیزابت:ه _ها؟

که یهو کیوکو با قدرتش درو میشکنه و جولی دو امپراطور رو میبینه که داره میاد الیزابت رو برای اعدام ببره و یهو..............

من میگم:پایان پارت دو

نظر بدید بگید چطور بود ❤️لایک هم بدید ❤️اگه لایک ها بیست بشه پارت بعدی رو میزارم

خواحافظ تا تست ای بعدی❤️❤️❤️🖤🖤🖤💜💜💜💙💙💙💛💛💛💚💚💚🧡🧡🧡