
خب دوستان پارت ۳ خون آشام های میراکلس توی صف برسی هستش من یه داستان دیگه رو شروع می کنم.
از زبان مرینت:صبح شده بود رفتم به دستشویی تا دست وصورتم رو بشورم ولی وقتی برگشتم گوشیم ۱۰ بار زنگ خورده بود!گوشیم رو برداشتم، دیدم آدرین ۱۰ بار به من زنگ زده. روی شماره ی آدرین زدم تا گوشیش زنگ بخوره،آدرین گوشیش رو برداشت و گفت:سلام عشقم( این متن بعد از ازدواج مرینت و آدرینه)کجایی بانوی من ۱۰ بار بهت زنگ زدم. چرا جواب نمی دی؟ از زبان مرینت:ببخشید خواب موندم عزیز دلم😴آدرین گفت: اشکالی نداره پیش میاد. از زبان مرینت:گوشی رو قطع کردم، بعد به آلیا زنگ زدم تا یکم آروم بگیرم. از زبان آلیا:دیدم گوشیم داره زنگ می خوره، دیدم مرینته گوشیم رو برداشتم گفتم:سلام. مرینت گفت:سلام آلیا بیا کنار موزه ی لوو،:گفتم:باشه بعد با نینو به کنار موزه ی لوو رفتم و به مرینت گفتم: چی شده؟مرینت گفت:هیچی فقط خواستم با هم یه دوری بزنیم. آلیا گفت:باشه. از زبان مرینت:خواستم بگم که بیا بریم که از پشتم صدای آدرین رو شنیدم( بچه ها یادم رفت که بگم آلیا با نینو ازدواج کرده و یه بچه به نام لیگانت به دنیا آورده)که گفت:سلام عزیز دلم اینجا چی کار می کنی؟از دید مرینت:همین که آدرین حرفش رو تموم کرد لیگانت رفت پیش آدرین و بهش سلام کرد و برگشت پیش آلیا و نینو.از زبان مرینت:می خواهم با دوستامون آلیا و نینو یکم پاریس رو بگردیم.
از دید نینو:آدرین گفت:اشکالی داره منم باهاتون بیام؟آلیا،نینو و مرینت باهم گفتند:نه چه اشکالی داره و بعد با هم خندیدند و باهم به کنار دریا رفتند. آدرین پیش مرینت وایساده بود و به مرینت گفت:امروز روزت چطور بود عزیزم؟ مرینت گفت:روز خوبی بود. روز تو چطور بود؟آدرین گفت:کنار تو که باشم روز بد برام معنی نداره! از زبان نویسنده:بعد آلیا،نینو،مرینت و آدرین هر کدوم به خونه هاشون رفتند.آلیا گفت:خداحافظ مرینت و آدرین و بعد نینو گفت و بعد مرینت و آدرین گفتند خداحافظ. از زبان آدرین: با مرینت رفتم به خونه ای که تازه خریده بودم.توی راه مرینت گفت:آدرین حس عجیبی دارم.(بچه ها ببخشید وسط داستان می پرم ولی مهم هستش اون اینکه مادر آدرین یعنی امیلی زنده می شه و آدرین یک ماشین داره و اینکه آدرین می دونه مرینت دختر کفشدوزکی و مرینت هم میدونه آدرین گربه ی سیاه بچه ها لطفاً این اطلاعات رو بخونین تو داستانای بعدی به دردتون می خوره!)آدرین گفت: بهتره ببرمت به بیمارستان.از زبان نویسنده:آدرین با ماشینش مرینت رو به بیمارستان برد و بیرون اتاق چکاب منتظر جواب موند.دکتر اومد پیش آدرین و گفت:بهتون تبریک میگم آقای اگراست.آدرین با نگرانی گفت:چی شده؟اتفاقی برای مرینت افتاده؟(دوباره ببخشید ولی اینم مهم هستش اون اینکه گابریل و امیلی می دونن که آدرین گربه ی سیاهه و مرینت دختر کفشدوزکیه ولی مامان وبابای مرینت می دونن که مرینت دختر کفشدوزکیه و آدرین گربه ی سیاه و می دونن که مرینت با آدرین ازدواج کرده) دکتر با لب خند گفت:نه.خانم دوپن چنگ به زودی یک بچه به دنیا میارن! آدرین خوشحال شد وگفت کی؟دکتر گفت:شش ماه بعد.بعد رفت به دنبال مرینت.از زبان نویسنده:آدرین مرینت رو برد به داخل ماشین بعد رفت به خانه ی آدرین یا خانه ی خودش.آدرین توی راه گفت:انگار بچه داری از شش ماه دیگه شروع می شه.
مرینت لبخندی زد و گفت:انگار تاقت نداری.آدرین گفت:خب چیه؟مرینت خندش گرفت.قیافه ی آدرین😁از زبان نویسنده:آدرین با مرینت مشورت کرد و گفت:مرینت بیا به مامانو بابای خودم و تو این خبر رو نگیم.مرینت گفت:چرا؟آدرین گفت:خب می خواهم سورپرایزشون کنیم.مرینت گفت:اما اگر نگران بشن چی؟آدرین گفت:اگه تو یه بار با من موافقت کردی.مرینت گفت:خیلی خوب ولی به محض اینکه می خواستیم به بیمارستان بریم این خبر رو به مامانو بابامون می گیم.آدرین گفت:باشه.از زبان نویسنده:وقتی آدرین به خونشون رسید به مرینت کمک کرد تا از ماشین پیاده شه و وارد خونه شه و از پله ها بالا بره و روی تخت شون دراز بکشه.از زبان آدرین:رفتم تا برای مرینت ناهار بیارم وقتی از پله ها بالا رفتم،روی تخت نشستم و به مرینت کمک کردم تا ناهارشو بخوره. مرینت گفت:ممنونم.آدرین گفت:خواهش می کنم و ادامه داد ما فقط ۶ ماه وقت داریم تا وسایل بچه رو آماده کنیم.مرینت گفت:بهتره از الان شروع کنیم.آدرین گفت:نزاشتی حرف مو تموم کنم.مرینت گفت:ادامه بده.آدرین ادامه داد و گفت:خب کجا بودم آها داشتم می گفتم که من یه جای عالی سراغ دارم.مرینت گفت:کجا؟آدرین گفت:فروشگاه لابانت نزدیک برج ایفل.مرینت گفت:پس تو برو ماشین رو روشن کن تا من بیام.آدرین گفت:باشه.از زبان نویسنده:آدرین رفت تا تو اتاقش آماده بشه و ماشین رو روشن کنه وقتی این کار ها رو کرد از داخل ماشین گفت:عزیزم بیا،مرینت از پله ها اومد پایین و سوار ماشین شد.از زبان آدرین:پام رو گزاشتم روی گاز و بعد به مرینت گفتم:عزیزم بیا راجب اسم بچه یکم فکر کنیم.مرینت گفت:ما هنوز نمی دونیم دختره یا پسر.آدرین گفت:خب اگه پسر شد راجب اون فکر کنیم و اگه دختر شد راجب اون.مرینت گفت:من روی دختر اسم می زارم تو هم روی پسر چون من دخترم و تو پسر.آدرین گفت:باشه.
از زبان نویسنده:مرینت گفت:اگه دختر بود اسمشو لینی می گذاریم.آدرین گفت:اگه پسر بود اسمشو کیدان می گذاریم.از زبان نویسنده:آدرین و مرینت به فروشگاه لابانت که نزدیک برج ایفل بود رسیدند و از اون جا لباس و شیشه شیر و ..........بچه رو خریدند.مرینت گفت:خب الان که وسایل بچه رو خریدیم بهترو برگردیم خونه.آدرین گفت:باشه.مرینت توی راه برگشت به خونه گفت:آدرین همین که رسیدیم خونه به مامانو بابای خودت و من می گی که من ۶ ماه دیگه یک بچه به دنیا میارم.آدرین گفت:باشه قول قول دیگه.از زبان نویسنده:۶ ماه بعد.آدرین از اون یکی اتاق داد زد و گفت:عزیزم ساعت ۱۱ شده باید بریم به بیمارستان.از زبان نویسنده:آدرین به مرینت کمک کرد تا کت شو بپوشه ولی مرینت یکم استرس داشت و نمی خواست از آدرین جدا بشه ولی مجبور بود چون یک بچه داشت و نمی تونست آدرین رو به اتاق جراحی بیاره ولی خیالش از یک ترف راحت بود که آدرین می تونست به اتاق چکاب بیاد و دست اون رو موقع چکاب بگیره. از زبان نویسنده:آدرین از اتاق مرینت خارج شد و رفت تا به مامانو بابای خودش و مرینت بگه که مرینت می خواهد یک بچه به دنیا بیاره.از زبان امیلی(مادر آدرین):وقتی این خبر رو شنیدم به مامان مرینت زنگ زدم و به اون هم این خبر رو گفتم و ادامه دادم زود بیایید اینجا ببینیم باید چی کار کنیم.از زبان سابین(مادر مرینت):وقتی این خبر رو شنیدم سریع آماده شدم و به تام (پدر مرینت) هم گفتم تا زود بره و زود آماده بشه تا بریم به یک جلسه ی خانوادگی یا همون خونه ی امیلی اینا،تام زود رفت و آماده شد و ماشین رو روشن کرد و به سمت خونه ی امیلی اینا حرکت کرد.از زبان نویسنده:خانواده ی مرینت و آدرین اون جا جمع شدن و باهم به یک نتیجه رسیدند که به همراه آدرین به بیمارستان برن ولی آدرین گفت:ما نمی تونیم هممون بریم.ناتالی گفت:چرا؟آدرین گفت:این طوری مرینت راحت نمی شه.
از زبان امیلی:آدرین تو باید زود تر می گفتی.از دید آدرین:همین که می خواستم بگم ما می خواستیم سورپرایزتون کنیم،مرینت از اتاق خارج شد و گفت:ما متاسفیم.سابین آهی کشید.از زبان نویسنده:یه نفر پشت دیوار بود.ناتالی گفت:کسی پشت دیواره؟همه تعجب کردند آدرین،مرینت، گابریل،امیلی،سابین و تام.قیافه ی ناتالی😕ناتالی گفت:من می روم ببینم.آدرین و گابریل همزمان گفتند ما هم با تو می آییم.ناتالی گفت:باشه ولی اکسر عمل نشون ندین.آدرین تبدیل به گربه ی سیاه شد و گابریل تبدیل به ارباب شرارت شد.امیلی گفت:بیا ناتالی معجزه گر طاووس.ناتالی گفت ممنونم امیلی.امیلی گفت:خواهش می کنم.از زبان نویسنده:گربه ی سیاه(آدرین)،ارباب شرارت( گابریل)و طاووس(ناتالی)به پشت دیوار رفتند.از زبان نویسنده:اون ها به پشت دیوار رفتند و دختری که لباس آبی رنگی که بسیار بلند بود رو پوشیده بود رو دیدند.امیلی از حال رفت ولی تا بیوفته آدرین اون رو گرفت و به اون رو به اتاق برد و بعد به پیش پدرش و ناتالی برگشت.گابریل گفت:تو کی هستی و چطوری وارد این جا شدی؟از زبان نویسنده:گابریل عصاش رو جلوی صورت اون دختر گرفت.اون دختر گفت:من سادرین آگراست هستم و معجزه گر لیلینت رو دارم که بهم قدرت یخ رو می ده و با استفاده از یخم قفل ها رو شکستم.گابریل عصاش رو پایین آورد و گفت:یک بار دیگه فامیلیت رو بگو.سادرین گفت:سادرین آگراست.گابریل به آدرین نگاه کرد.مرینت گفت:چیزی شده؟آدرین گفت:گمونم.
از زبان نویسنده:آدرین کلا فراموش کرده بود که باید مرینت رو به بیمارستان ببره.ناتالی گفت:آدرین مگه نمی خواستی مرینت رو به بیمارستان ببری؟آدرین گفت:کلا فراموش کرده بودم.از زبان نویسنده:گربه ی سیاه تبدیل به آدرین شد و با ماشینش مرینت رو به بیمارستان برد.از زبان آدرین:بعد از این که بچه به دنیا اومد من و مرینت فهمیدیم که دختره.مرینت گفت:بچه دختره پس اسمش لینی است.آدرین گفت:باشه.از زبان نویسنده:دکتر اومد و گفت:آقای اگراست خانم دوپن چنگ یک ماه بعد یک پسر به دنیا میارن و در طول این مدت از مایعات استفاده کنن و آب زیاد بنوشن.آدرین گفت:ممنون که اطلاع رسانی کردین آقای دکتر.دکتر گفت خواهش می کنم و دخترتون هم مبارک باشه.مرینت گفت:ممنون آقای دکتر.دکتر گفت:خواهش می کنم.
تبلیغات پایان این پارت:لا لا لا لا ممنون که همراه بودید لا لا لا لا
دوستان من خیلی زیاد نوشتم پس این ۴ صفحه را نمی نویسم و خسته شدم من الان سر ۲ داستان را باز کردم و ۶ روز استراحت می کنم چون بسیاز خسته ام پس اگر ۶ روز خبری از داستان نبود ناراحت نشوید.
چالش:گذاشت قسمت بعد این داستان با ۵ نظر
خدانگهدار
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی عالی بود رمانت هم بلند بود هم خیلی خوب
مرسی
پارت ۲ منتشر شد
داستان فوق العاده زیبایی بود. لطفا پارت بعد رو زود تر بزار عزیزم ⚘🌹🌹❤😘
حتما نفسم😘😘😘
اینم کامنت 5 زود بذار بعدی رو
عزیزم باید برسی بشه و یک روز دیگه میاد
بعدی رو بذار لطفااا
تو صف برسی هست.ممنون بابت نظر خوبن
نویسنده گل نگاه کن چنتا حالت داره بچه دار شدن یا دو قلو هست با اختلاف زمانی در حد چند دقیقه به دنیا میان یا بعد بچه اول نه ماه دیگه باید صیر کنن
خب دیگه تخیلیه دیگه😁😁😁ممنون بابت نظرت
عالی
راستی اسم منم نیلا هست و لطفا به تستهای منم سربزن نیلا جان 😘
پس هم اسمیم😄😄😄سر زدم عزیزم و اگر تست جدیدی گذاشتی حتما سر می زنم بهش
سلام عالی بود منتظر پارت بعد هستم
عزیزم پارت بعد در صف برسی هست و ممنون از نظر خوبت
عالی
ممنون آجی قشنگم