
سلام دوستان امید وارم لذت ببرید
خب آنچه گذشت : جایی بود که معجون ها رو خوردن ......... دوستان یک توضیحی در مورد معجون ها بدم اینه که وقتی از اونا معجون ها استفاده کنن عمرشون تقریبا بینهایت میشه اما اگه در جنگ زخمی بشن احتمال مرگ هست پس یادتون بمونه که فردا ازتون میپرسم🤣😂😂😂😂🤣🤣🤣😁😁😁 شوخی کردم
دوستان اکنون مرینت و آدرین تقریبا ۲۰ سالشونه ولی آدرین از مرینت بزرگتره و وقتی که بچه دار بشن سنشون داخل ۳۲ میمونه .........خب بریم سراغ داستانمون فردا صبح .... از دید آدرین : ساعت ۸ بود که بیدار شدم و دیدم که مرینت هنوز خوابه دلم نیومد که بیدارش کنم و داشت خواب میدید و میگفت دوست دارم آدرین که یهو تیکی و پلگ اومدن و گفتن چرا مرینت هنوز خوابه ، من گفتم چرا ؟ تیکی : بزار بیدار شه براتون میگم ، ۱۰ دقیقه بعد مرینت : چیزی شده بالای سر من خچ و پچ میکنید ؟ آدرین : نمیدونم از تیکی بپرس مرینت : تیکی چیزی شده ؟ تیکی : خب راستش چجوری بگم دیشب یک خبرایی بود 😨😨 مرینت : چه خبرایی ؟ تیکی : الهه مرگ حمله خودش رو به تعویق انداخته تا ارتشش آماده بشه مرینت : این که خیلی خوبه ما هم ارتشمون رو آماده میکنم حالا چقدر به تعویق انداخته ؟ تیکی : حدودا ۴۰ سال آدرین: عالیه 😁
پلگ : راستی شما کی ازدواج میکنید ؟ مرینت : شاید ۳ ماه دیگه تیکی : عالیه همه هم هویت شما رو میدونن مرینت : آره (دوستان یک پرش به سه ماه دیگه داریم داخل این سه ماه کار های عروسی رو انجام میدن و اتفاق خاصی نمیوفته ) روز عروسی ............. از دید گابریل : ساعت ۸ بود که به آرایشگر خانوم و آقا که زن و شوهر بودن گفتم که بیان و بعد از نیم ساعت رسیدند و مشغول کار ها شدن سابین : دخترم بیا که آرایشگر اومده روی مو هات کار کنه من و خاله هم پیشت هستیم مرینت : چشم مامان ،الان میام
آرایشگر خانومه فامیلیش جونیور خانوم جونیور : این عروس خانوم چه خوشگله 🤩🤩🤩🤩بهترین مو ها رو داری ها مرینت : ممنونم لطف دارید خانوم جونیور : چه مدلی دوست داری مرینت : خیلی کم آرایش کنید ولی مد روز باشه جونیور : حتما پس ساده ولی مد روز 😁🙂
اسم آرایشگر آدرین هم فامیلیش راجرز اقای راجرز : چه مدلی دوست دارید ؟ آدرین: فقط مرطبشون کنید خیلی خوب میشه راجرز : حتما ، ولی خیلی مو هاتون خوبه آدرین: ممنونم لطف دارید نیم ساعت بعد ....... دیدم که کارم تموم شد و رفتم دنبال مرینت و دیدم که مو های اونم خیلی خوب شده و بعدش رفتم که کت و شلواری رو که پدرم برام درست کرده بود رو دیدم که خیلی بهم میومد
و مرینت هم رفت که آماده بشه تقریبا ساعت نزدیکای ۱۲ بود که پدر اومد و ما هم آماده شده بودیم و پدر گفت : آقای آدرین آگرست آیا شما قسم میخورید که مرینت دو پن چنگ را به همسری خود قبول کنید ؟ آدرین: بله و بعدش همینو از مرینت پرسید و مرینت هم گفت بله و همو 💏💏💏و همه برامون دست زدن و ما هم کلی قرمز شده بودیم
خب دوستان امید وارم لذت برده باشید بای
چالش : بنظرتون داستان بعدی چی میشه ؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی عالی بود علی جان 👏👌
ممنون 💙
عالییییی
ممنونم
سلام دوستان این پارت ۱۱ امیدوارم لذت ببریر