
منتشر شه لطفا:) پارت ۲۹
بعد فرستادن از نامه به رگولوس کلاس پیشگویی رو داریم کلاسی که برخلاف بقیه کلاسا تا میتونه تکلیف میده رکورد امبریج رو هم زده برای کریسمسم تکلیف خیلی زیادی دادش متاسفانه کریسمس وقت نداشتم. خب نداشتم دیگه. با اون معجون فرد و جرج که قشنگ ۱۵ روزم رو نتونستم کاری کنم ادامشم که مرگخوارا ریختن سرمون. وقتی اینارو به هرماینی میگم میخنده و میگه= بعد اون وقت چجوری میخوای اینارو بهش توضیح بدی؟اسم مرگخوارو بیاری کلی ادم فقط تشنج میکنن) میخندیم بعد متوجه میشم که هرماینی تکلیفو نوشته بوده و فقط من بدبختم ننوشتم.به هر حال وارد کلاس میشیم و یه گوشه پایین میشینیم کلاسمون با هافلپافه و کسیو ازونجا نمیشناسم. کلاس شروع میشه و خیلی غیرقابل باور هیچ حرفی از تکلیف نمیزنه. شایدم الزایمر گرفته. ولی تو حس و حال خودش نیست همه اینو متوجه شدن. شاید تاثیراته امبریجه. به هرحال کل مدت حواسم به پسریه که تو روحم زل زده. موهاش تا گوش هاش فره نارنیجه و چشماش قهوه ای. دوتا میز پایین نشسته و بهم زل زده و هروقت من بهش نگاه میکنم سرشو برمیگردونه.
اروم به هرماینی میگم=دوتا میز پایینو نگا کن..پس مو نارنجیه..از اول کلاس همش زل میزنه...نه نه ضایع نگا نکن که هرماینی!) بعد میگم=میشناسیش؟) چشاش گرد میشه بمن نگاه میکنه میگه=اره برایان بردفورده...جستجوگر کوییدیچ هافلپاف و باباشم تام بردفورد تو سازمان سحر و جادو وزیره بخش حیوانات جادوییه..)میگم=چقدر اطلاعات داری ازش) میگه=بهت نگفته بودم...پارسال ازین خوشم میومد راستش..ام..مهم نیست ولی تو روزنامه هم یبار راجع به باباش یه توضیح مختصری داده بودن.تک فرزنده ازین اصیل زاده هاست که همه عاشقش میشن.)میخندم و به مسخره میگم=مرسی واقعا این اطلاعات رو نیاز داشتم...اگه همه عاشقش میشن چرا من اینو تاحلا ندیده بودم؟)هرماینی میگه=یسری از کلاساشو غیبت میکنه ولی معلما دوسش دارن...اینجوری شنیدم من...تو کلا تو جو این چیزا نیستی)میخندم و میگم=ببخشید؟جو چه چیزایی؟)میگه=تا حالا از کسی خوشت اومده) میگم=ول کن بابا هرماینی اینو تو کریسمسم ازم ده بار پرسیدی) میگه=ده بار چیه کلا یبار پرسیدم حالا راستشو بگو اره؟نه؟)میگم=نمیدونم خب عه) میگه=مالفوی؟) میگم=اون دوستمه) میگه=ام پس چی هیشکی؟) میگم=عشقم امبریجه نمیدونستی)میخنده ومیگم=شوخی نکردم واقعا عشقمه)یک دفعه یادم میاد که تو کلاس پیشگویی نشستیم و خیلی بلند خندیدم در حدی که دوسه نفر کنارم برگشتن نگام کردن
هرماینی اروم بهم میگه=وقتی خندیدی برایان هم نگات کرد و خندید ازین خنده های مسخره طور نبود عادتش نیست)و بعد لبخند عاشقانه ای بهش میزنه میگم=نکن هرماینی اینجوری نگاه نکن خیلی ضایعی. بعدشم مگه تو هنوز ازین خوشت میاد؟) هل میکنه و میگه=نه نه.) کلاس تموم میشه با هرماینی تا دم در میرم و بعد یادم میوفته کتابم رو جا گذاشتم برمیگردم تا بردارم پیداش نمیکنم یک دفعه پشتم کسیو حس میکنم برمیگردم همون برایان مو نارنجیه.از نزدیک چشاش قهوه ای کمرنگ تری رو داره. لبخند میزنه و میگه=دنبال این میگردی؟ افتاده بود گفتم شاید بتونم بهت بدمش...خودت اومدی دیگه) میگم=عه..بله مرسی) لبخندی زده ولی دندوناش معلوم نیست کتاب رو ازش میگیرم و میگم=باشه مرسی خدافظ) میگه=خدا..فظ)میدوم بیرون و هرماینی میگه=بریم) تو راه بهش میگم که یکدفعه برایان پشتم ظاهر شد و حدود دیویست بار ازم میپرسه که از نزدیک خیلی خوشگل بود و ریکشن من=خیلی نرمال بوده) و هردفعه اخمی میکنه و میگه که بیشتر از نزدیک توصیفش کنم بار نمیدونم چندم که اینو میپرسه میگم=هرماینی تو دهنش که نبودم فاصله یه متری بود) خودم ازین حرفم خندم میگیره و هرماینی فقط متعجب بهم زل میزنه. انگار که تو این چیزا شوخی نداره. اسمشو میزارن عشق؟ حالا هرچی
برای شام به سرسرا میریم من و هرماینی شاممونو زود تموم میکنیم و بعد هری و رون میان پیشمون ازونجایی که هرماینی خیلی راز نگه داره( اصلا اینطور نیست) همه چیو برای هری و رون خللی عاشقانه توضیح میده و من از خجالت آب میشم هری پوزخندی میزنه و میگه=هاها لیا تو عاشق نشدی؟مالفوی که قضیش جدی بود) رون میگه=بود؟ چرا از فعل گذشته استفاده میکنی قبل کریسمس ندیدی توهم بودن) از واژه ی "توهم بودن" بدم میاد پس میگم=اگه منظورت از توهم بودن تو یه کوپه نشستنه که...) رون میگه=به هر حال ازش خوشت میاد اونم از تو خوشش میاد) میگم=چرا اونوقت؟ چون بامن خوبه؟یا چون تو اسلیترینه؟یا...)وسط حرفم میپره و میگه=نمیدونم لیا ولی خب) و گوشتی رو گاز میزنه. هری میخنده و میگه=راس میگه) میگم=واقعا نمیفهمم من نه از مالفوی عاشقانه خوشم میاد نه هیچی دوستمه خب؟)پا میشم که برم از شانس عالیم و همونطور که راجع بهش حرف میزدیم با مالفوی برخورد میکنم میگم=آخ) بعد میبینم مالفویه میگه=عهه سلام) هری و رون از خنده پاره میشن هردمون سرمونو برمیگردونیم نگاشون میکنیم هری میگه=راحت باش با مثلا دوستت) اروم ولی جوری که صدرصد دراکو هم شنیده میگم=خفه شو هری)بعد دراکو میگه=مشکلی داری؟!) رون میگه=اوه اوه خشن شد) میگم=ببخشید) مالفوی دیگه بهشون نگاه نمیکنه میخنده و میگه=خوبی) میگم=اره اره) میگه=عالیه) میگم=بله...) کرب مالفوی رو صدا میزنه مالفوی میگه=من برم...) میگم=باشه ...) و میره برمیگردم به هری و رون نگاه میکنم هری میگه=چیه ضربان قلبت بالا رفت؟) میگم=بس کن هری)
وسط راه اسنیپ رو میبینم از تقریبا چند متری بعد صدام میزنه=خانم بلک...)میگم=بله پرفسور؟)میگه=درمورد موضوعی...)صداشو اروم میکنه و ادامه میده=باید باهاتون صحبت کنم...)میگم=بله)میگه=اینجا نمیشه...) و به دفترش میریم درو که قفل میکنه میگه=فکر کنم که بدونی که من..عضو محفل هم)محفل رو خیلی اروم میگه میگم=محفل؟شما؟)میگه=عضو مخفیشم البته...ببین خانم بلک فهمیدم که رگولوس برات نامه فرستاده. اونجا بودم خب؟ انقد نباید یجوری رفتار کنی تا همه بفهمن و به علاوه اگه به رگولوس نامه میدی از کلمات رمزی استفاده کن) میگم=بله چشم) میگه=قراری باهاش نزار) میگم=چی؟)میگه=قراری نزار تا همو ببینین محض احتیاط) چشمی میگم ولی نمیدونم اینو از کجا میدونه میگه=خوبه..)میپرسم=اعضای محفل الان کجان؟) میگه=نمیتونم بهت بگم...)بعد پوزخندی میزنه و میگه=توکه به هر حال میفهمی...مالی ارتور تو خونشونن با نهایت مراقبت و حفاظت...مودی و سیریوس و لوپین هم تو محفلن با محافظ) میگم=عه پس برگشتن) میگه=اره تا ابد که نمیشد دور زمین بچرخن خانم بلک) سر تکون میدم و میگه=میتونی بری) تشکر میکنم و در رو باز میکنم و میرم سمت سالن ریون کلا. وارد اتاقم میشم. نامه ای رو میزه میپرم و نامرو برمیدارم خیلی کوچیک کنار پاکت از طرف R.G نوشته شده پاکتو باز میکنم فقط چند کلمه=میبینمت اونجایی که استعدادشو دارم زمانی که مناسب نیست) هان؟ اونجایی که استعدادشو دارم؟ این همون ملاقاتیه که گفتم هرچه سریع تر؟ الان که شب شده... شاید منظورش از زمانی که مناسب نیست همینه...ولیاستعدادشو...مغزم خیلی به کار میندازم تا میفهمم چیمیگه. زمین کوییدیچ. تو کوییدیچ استعداد داشت. اولش ازین که فهمیدم خوشحالم ولی بعدش به این فکر میکنم اینکه چجوری میخواد بیا تو هاگوارتز و ازون بدتر چجوری قراره تو شب برم تو زمین کوییدیچ.
کِی برم؟ یک ساعت دیگه؟دو ساعت؟ همین الان؟همون لحظه تصمیم میگیرم برگردم به سرسرا. شاید بتونن کمکی بهم بکنن. شاید هرماینی بتونه بهم بگه کی برم و هری بتونه شنل نامرعیشو بهم قرض بده. با تمام سرعتم میدووم یک دفعه به سیل سال اولی ها برخورد میکنم قشنگ تفاوت قدی رو میشه حس کرد. ازین فکر خندم میگیره و بعد وارد سرسرا میشم به سمت هرماینی میدووم و همه چیو در گوشش توضیح میدم میگه=بنظرم یک ساعت دیگه برو) چیزیک ه اسنیپ گفتو میگم چشماش گرد میشه و میگه=شاید..رگولوس خطریه...نه؟)میگم=اگه بود که میگفت) هرماینی شونه بالا میندازه بعد به هری میگم=شنل نامرعیتو بهم قرض میدی؟) میگه=واسه چی؟)خیلی خیلی مخصتر بهش میگم=یک ساعت دیگه رگولوس رو میبینم)میگه=منم بیام؟ میخوام زاش راجع به یسری چیزا سوال کنم) دهنتو ببند هری اونی که باید سوال بپرسه منم نه تو پس میگم=نه تاکید کرد فقط خودم بیام) میگه=باشه بهت میدم به یه شرط) میگم=چه شرطی؟) میگه=هیچی شوخی کردم بیا بهت بدم) سمت گریفیندور میریم و وایمیستم بیرون و شنلشو برام میاره.بعد صبر میکنم تا سرسرا خلوت شه میرم دستشویی شنل رو رو خودم میندازم با چوبدستیم و نهایت مراقبت خارج میشم تا زمین کوییدیچ خیلی راهه همینه که خیلی میترسم تو این تاریکی زیر شنل به این فکر میکنم که نکنه جدی جدی رگولوس بخواد بهم اسیب بزنه...نه بابا...امیدوارم که نه. تقریبا بعد از چندین دقیقه ی طولانی به بیرون زمین میرسم شنل رو در نمیارم میترسم. بعد وارد محوطه میشم. کسیو نمیبینم منتظر میمونم میشه گفت با استرس ترین ۱۰ دقیقه رو میگذرونم و بعد جسمی تیره رو روی یکی از صندلی های بخش اسلیترین میبینم.میترسم. نکنه رگولوس نباشه..پس ریسک نمیکنم و با شنل تا بالا میرم تازه رسیدم به صندلی های اسلیترین تو این تاریکی نمیتونم بفهمم کیه میترسم صدا کنم یوقت دیدی یه مرگخواره..نیست؟فکر نکنم. ولی نمیشه که اگه برم نزدیکش صدا پام میاد... باید ریسک کنم. یکوچولو شنلمو میدم کنار و با صدای متوسط دصا میزنم=رگولوس؟) جسم تیره تکون نمیخوره شنلم رو درمیارم و دوباره امتحان میکنم=رگولوس)جسم تیره تکون نمیخوره. شنل رو روی سرم میزارم و اروم میرم نزدیکش چوبدستیم رو سمتش میگیرم و میگم=رگولوس!)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
مثل همیشه عالی
آره دوست عادی جون خودش
😭🤣🤣
هربار ک لیا پوکر میگ دریکو دوستمه،دوس دارم با چوب دستی ولدمورت برم تو دهنش🗿
واییییی عاشقتم
متقابله😂🫂
وای پارت بعددد:)))
💛💛💛
خب خب جای حساسش تموم شد و من الان باید کلییی صبر کنم... با اینکه تایم زیادی نیست برای من شبیه چندین ساله
وااای (ذوق)
سریع مینویسم پس☹️❤️
دقیققققاااا
بخدا بهترین رمانیه که تو تستچی پیدا کردم بخونم بقیه رمانا همشون یجوریه نمیدونممم ولی وای خوشحالم برگشتی
وایی دقیقاا. بقیه رمانا اصن یجورین. شبیه فیلم ترکین😂😅
وااای خیلی خوشحال شدم راستش
مرسیییی☹️❤️
♡♡♡
دقیقاققااااا