شاهدخت ریونکلا داستانی با حضور کاربر های تستچی در سبک هری پاتر راجب دختری به نام ماریاست
از زبان ماریا : (ایستگاه قطار)
ماریا:مامان خیلی استرس دارم)
ویولت(مادر ماریا):نگران نباش عزیزم)
(ماریا سوار میشه)
از زبان ویولت(مادر ماریا): نامه ی در دستم رو بعد رفتن ماریا به جغدم فویو دادم و فویو نامه رو برد نامه: سوروس،خیلی وقت بود باهات حرف نزده بودم،ببین سور ازت یه درخواست دارم من باید به دیدار دارک لورد برم ببین شاید بتونم نظرشو عوض کنم ماریا برای پیوستن به ارتش اون خیلی بچس اون فقط ۱۱ سالشه، اگه برنگشتم ببین مواظب ماریا باش و نزار راه منو پدرشو ادامه بده نزار)از زبان ماریا:با خوشحالی و یکم استرس سوار قطار شدم کپه ی خالی نبود البته بود یعنی چنتا بود که کامل پر نشده بود من وارد یه کپه شدم که داخلش دو نفر نشسته بودن اولی یه پسر با موهای قهوه ای(سدریک) بود که کنارش یه دختر با موهای قرمز و چشم آبی(جودی) نشسته بود(عکس جودی رو اسلایده) نشستم و سلام کردم اونا هم سلام کردن، دختر مو قرمز:سلاممم من جودی مودیمم) پسر:منم سدریک دیگوریم) گفتم:منم ماریا لسترنجم)
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
27 لایک
این همون داستان یه که منم توشم ؟
در هر صورت عالیه
جنا ریدل دیگه آره
بله
هنوز پارتی که وارد میشید منتشو نشده؟
متوجه نشدم ؟
یعنی تو داستان اومدم ؟
آره
پارت چند ؟
من میتونم تو داستان های زیبای شما باشم؟!🥹✨
تو این یکی که نه😔
ولی فرمو بدید تو بعدی بزارم
چه فرمی؟
برو نظرسنجیم
عالی بود عزیزدلم😘😘
عااااالیییییی
مثل همیشه داستانات عالین
ممنونن
عالی 💜💜
عالی بود
عالی بود
خیلی قشنگ بود
عالی بود زیبا💖
فقط زود به زود بزار🥹💚🥺