ممنون میشم حمایت کنین
همینطور به دریا زل زده بودم که یاد بچگیام افتادم.همه ی اتفاقا مثل یه فیلم از جلو چشمم رد شد.خاطراتی که اصلا دوست نداشتم و الان به خاطر همون اتفاقاس که من اینجام.ساعتو نگاه کردم.نه و نیم بود.دخترا میدونستن وقتی حالم بد میشه میام بیرون پس نگران نمی شدن.به شهربازی رفتم.انجا یه پشمک فروش دیدم.رفتم یه پشمک سفید خریدم.خیلی شیرین و خوشمزه بود.(دارم با دهن روزه اینو براتون مینویسم.فک کنید چه حالی دارم) هوا سرد بود.میدونید جالبیش چیه؟ اینه که من همش تو سرما تمرین می کردم و الان عادت دارم.فک کن با یه تی شرت نازک اومدم سردم نیس؟! ولی بقیه چی؟! اونا یه دو دست لباس به اضافه شال و کلاه پوشیدن.ههه.یه نیم ساعتی به در و دیوار نگاه کردم و بعدش رفتم خونه و پیش پیش لالا.صبح زودتر همه بیدار شدم و صبحونه مو خوردم.رفتم خونه درختی.دو جین قفل زدم که کسی نیاد داخل. خب گاهی اوقات هر کسی یه حریمی میخواد که هیچ کس مزاحمت نشه.البته بگم تا حالا نزاشتم کسی بیاد اینجا.اینجا دفتره کارمه.کارهای شرکت نه ها. مثلا من اینجا اختراع میکنم یا ایده و طراحی هاشون رو میکشم.تا الان موتور و ماشین هایی که دیدید رو خودم اختراع کردم.به اضافه ی رباط هایی که تو خونه کار میکنن.از این کار لذت میبرم.نگاهم به.........
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
بچه ها واقعا متاسفم 😵 بعد از عید مدیر و دبیر و کادر مدرسه با کلی امتحان ریختن سرمون و نتونستم ادامه داستان بزارم . موقع عید هم جایی بودیم اونموقع هم نمی تونستم . اما برای جبران بعد از 25 خرداد هر هفته 3 الی 4 تا پارت میزارم
تولدت مبارک 🙂💜💜
ممنون