سلام و درود این یه داستان روزمره برای عاشقان موسیقیه حتما به پارت های قبل سر بزنین و با حمایت هاتون ما رو خوشحال کنین ^-^
"سلام آرکا! چخبرا؟"
نگاهی به آلیس انداختم و بغضم رو فرو دادم
نگاهم رو از روی آلیس روی اون دختر انداختم که چشماش زیر نوری که از پنجره میتابید برق میزد
"آرکا، این سیلویاست. دختر خالمه و ازش خواستم چند روزی باهام تمرین کنه. میخوای بهمون ملحق بشی؟"
با بیمیلی با سیلویا دست دادم و کنار آلیس نشستم. آهنگ سختی رو تمرین میکردن پس تا یادش گرفتم چند دقیقه طول کشید
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)