
سلام دوباره..
شب قبل از اجرا اخرین ملودی رو هم تمرین کرده ام و با انگشتایی خسته و سری که از سردرد داشت از هم میپاشید روی تختم افتادم. دو هفته مداوم فقط تمرین و تمرین و تمرین.. با کایل.. آلیس.. توی خونه.. توی مدرسه.. هرجا تونستم تمرین کردم اما هنوز دلم شور میزد.. هنوز نگران بودم که نکنه خرابش کنم.. کمی فکر کردم.. دلیلی برای نگرانی وجود نداشت... من تلاش خودم رو کرده بودم.. هیچ چیز نمیتونست خرابش کنه.. هیچ چیز
چند ساعت قبل از اجرا خانم شارل همونطور که موهای فرفریشو محکم پشت سرش بسته بود و امروز رنگ رژ لبش رو روشن انتخاب کرده بود توی کلاس موسیقی قدم میزد و آخرین مشاوره های قبل از اجرا رو بهمون میداد.. فقط ما گیتاریست ها نبودیم بلکه حالا بچه هایی که ویالون، ترامپت و هارمونیکا میزدن هم توی کلاس موسیقی بودن تا برای آخرین بار کل آهنگ رو یکبار دیگه تمرین کنیم
خانم شارل همونطور که سعی میکرد با مدام لبخند زدن مارو آروم کنه گفت "تا الان کار همتون خوب بوده بچه ها! میدونم که میترکونید! فقط کافیه آرامشتان رو موقع ی اجرا حفظ کنید.. میتونید کل این ماجرا رو تو یه لقمه ببلعید و مدرسه رو سر بلند کنین! نه تنها مدرسه بلکه خانواده هاتون....." دیگه حواسم به حرف های خانم شارل نبود.. به پنجره خیره شده بودم و تپش وحشیانه قلبم رو احساس میکردم که به در و دیوار سینه ام میکوبید.. این اجرا یه لحظه ی بزرگ بود که مطمعن نبودم براش آماده باشم.. اما با وجود تمرین های بی وقفه ام خودم رو قانع کردم که چیزی برای نگرانی وجود نداره.. اما قلبم انگار خیال نداشت دست از نگرانی و تپیدن برداره
خانم شارل چوب ارکستر رو بالا گرفت و تمرین رو شروع کردیم.. چشمامو بستم و یه نفس عمیق کشیدم و هماهنگ و همزمان با بقیه گیتاریست ها یعنی آلیس، الکس و روآن شروع به نواختن کردم.. فوق العاده بود.. بشدت هماهنگ و زیبا با ترکیب بقیه ساز ها که به آرومی و آرامش نواخته میشدن.. لبخندی زدم و ادامه دادم.. حالا فکر میکنم که برای رفتن به سر صحنه آماده بودم..
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)