
دوباره خوش اومدی...
گیتار روآن بود که آهنگی رو متناسب با آهنگ من مینواخت.. لبخندی زدم و به نواختن ادامه دادم.. یکبار دیگه چشمامو بستم و اجازه دادم موسیقی وارد جریان خونم بشه.. موسیقی برام مثل یه دارو بود.. کدوم دارویی عه که حالتو خوبی نمیکنه..؟ پیکم رو روی سیمای گیتار حرکت دادم و سعی کردم ریتمم رو با ریتم گیتار الکترونیک روان متناسب کنم..
سه روز مانده به اجرا حالا توی اتاق کایل بودم..کایل قبول کرده بود باهام تمرین کنه تا برای روز اجرا حسابی آماده بشم و بتونم بهترین اجرای خودمو داشته باشم.. هودی مشکی کایل که تنم بود رو سفت تر دور خودم پیچیدم.. کایل همونطور که روی صندلی خودش لم داده بود و گیتارشو بغل گرفته بود با بیحوصلگی گفت "خیلی خب کوچولو.. یه بار دیگه" دندونامو به هم سابیدم و گفتم"به من نگو کوچولو!" پوزخندی زد و گفت " باشه، کوچولو" و قبل ازینکه بتونم جواب خوبی پیدا کنم شروع به نواختن کرد
وقتی ملودی رو برای بار نمیدونم چندم زدیم و تموم شد کایل برام دست زد و گفت " آفرین کوچولو.. خیلی پیشرفت کردی! دیگه فکر کنم برای اون اجرای مدرسه اتون خیلی خوب از آب در بیاد مگر اینکه آرکا کوچولو بخواد خیلی اتفاقی خرابش کنه.." و خندید با اخم سعی کردم بهش مشت بزنم اما نتونستم جلوی خندم رو بگیرم و منم همراهش خندیدم..
کایل اکثر اوقات آزاردهنده بود.. اما حداقل میتونستی از صحت تعریف ها و تشویق هاش مطمعن باشی.. شاید اون برادر بزرگتر خیلی مزخرف ام بود.. اما برادر بزرگ تر من بود.. و در هر صورت برام دوست داشتنی بود.. حتی اگه رفتار مزخرفی باهام داشت خمیازه ای کشیدم.. تقریبا دو هفته تمرین مداوم باعث شده بود انگشتام درد بگیرن و حسابی خسته بشم "دیگه میرم توی اتاق خودم.. بوی جورابای کثیفت داره خفم میکنه" خندید و گفت" شب بخیر کوچولو" لبخند زدم و بینی ام رو با آستینم گرفتم و زیر لب زمزمه کردم"تو خوبی حتما.. بزرگ" و قبل ازینکه چیزی سمتم پرت کنه از اتاق بیرون رفتم..
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)