عشق سابق و عشق جدید😉

خب من اول توضیح میدم بعد میریم سراق داستان😙 ا/ت(تو) و کوک تا چند ماه با هم نامزد بودید❤️ بعد دعواتون میشه و ا/ت از کوکی جدا میشه اما کوک از بس غرور داشته نیومده ازت معذرت خاهی کنه😒 تا موقعی ک...

تو یک مهمونی اتفاقی همو میبینید😲 کوک خیلی به تو نزدیک میشه و هی خودشو ب تو میچسبونه اما تو هی ازش دور میشی😐 تا موقعی کسرش داد میزنی و میگی ازم دور شو میدویی و از اون منتقه دور میشی😊(منظورم اینه ک از کوک دور میشی اما هنوز از مهمونی نیومدی بیرون☺️)

اون دنبالت نمیاد همون جا وایمیسه😏 تا چند دقیقه بعد از دور میبینی ک داره نگات میکنه😐 بعد میری سمتش و میگی :چرا متوجه نمیشی دیگه دوست ندارم 😑 خوشمم نمیاد هی نگام میکنی😣پس برو😒 اونم تا میخاس با مظلومیت حرف بزنه تو رفتی😞اونم رفت و نمیخاس بیشتر از این خودشو پیش تو ناز کش نشون بده و با یه طوری ک هات باشه رف💔(چطور دلت میاد آخه😢)

تا اینکه یه پسر تورو دید و خودشو چسبوند بهت تا مختو بزنه🙄 تو هم ک حوصله نداشتی خاستی دست ب سرش کنی😉 اون مشخصات و ازت پرسید و تو جواب دادی و تو هم از اون مشخصاتش پرسیدی و اونم جواب داد😏 شما همینجوری با هم حرف میزدید (تو میخواستی با این کارِت حرص کوک رو در بیاری😲) تا اینکه پسر ازت خاست تا تورو ببوسه😳 تو هم هی لج میکردی تا جایی ک پسر افتاد به التماس کردن😟و تو هم احتیاج ب کمک داشتی و کسی دور و برتون نبود😥تو خیلی ترسیده بودی😰

تا اینکه یهو دیدی یه نفر :اون نامزد داره☺️ تو ک ترسیده بودی به طرف اون صدا نگاه کردی و دیدی اون صدای جذاب مال کوکه😏 تو از ترس و تعجب هیچی نگفتی😣 کوک اومد و دست تورو گرفت و گف:ا/ت تو برو شاید این صحنه هایی ک میخاد اتفاق بیفته مناسب سنت نباشه عزیزم😳😉 تو هم سر جات خشکت زده بود و به کوک زل زده بودی ک کوک خودش دستتو حل داد و تو هم ب خدت اومدی و دویدی رفتی و از یه گوشه نگاه کردی 🤤

دیدی که کوک داره یه چیزایی به پسره میگه و بعد مهکم زد تو گوش پسره ک پسره از ترس از مهمونی خارج شد😬 کوک اومد به سمتت و گفت :دیگه الان همه میدونن تو واسه منی دلیلی نیس ک از من فرار کنی❤️ و تورو چسبوند به دیوار و بوست کرد💋😊 و باهم آشتی کردین👄💗 (میدونم تو و کوک با تمام پرویی باهم آشتی کردین😳)