
سلاممممم ناظر جان خدا قوت
مگان:ناهار حاضره ناهار انصافا خوشمزه بود ولی مثل همیشه مرلین داشت ادوار رو دست مینداخت. بعد از کمی کل کل و وقت گذروندن هوا نزدیک تاریک و سرد شدن بود. ادوار:من برم لباسم رو عوض کنم لیا:منم میرم چوب جمع میکنم ادوار:وایسا منم میام

ادوار به یک دقیقه هم نکشید حاضر بود ادوار:من حاضرم بریم(ادوار 👆طرفداران ادوار جیغ و دست و هوراااااااااااهوووووووووووووووووووووو ماشاالله ماشاالله چشم نخوره انشالله ماشاالله به پسرممممم🎉😄😍)
وقتی برگشتیم مرلین و مگان چادرا رو پهن کرده بودن و منتظر چوب بودن مگان:اومدین؟ لیا:بعلههه دست پرررر مرلین:چرا همه رو دادی لیا بیاره مگه خودت دست نداری؟ ادوار:خودش گفت مرلین:تو هم قبول کردی چون زور نداری
ادوار:هرجور دلت میخواد فکر کن مرلین:البته که دلیلش همینه دلیلی دیگه ای نمیتونه داشته باشه. مگان:تموم شد؟....ما آتیش رو روشن کردیم تا کی میخواین کل کل کنید؟ اومدن و دور آتیش نشستیم مگان:خب بیاین یه بازی بکنیم لیا:چی؟ مگان:جرعت و حقیقت لیا:من میاممم😄
مرلین:نظری ندارم ادوار:مسخره بازی مرلین:درست مثل خودت 😒 ادوار:.... مگان:کافیههههعه شروع میکنم میچرخونم لیا:افتاد به ادوار مگان:جرعت با حقیقت ادوار:حقیقت مگان:در حال حاضر از کسی خوش.ت میاد؟ ادوار:چرا باید به این سوال جواب بدم؟😒
مرلین:چون بازیه لیا:اره ادوار : نمیدونم مگان:یعنی چی نمیدونم؟😕 ادوار:یعنی مطمئن نیستم لیا:اهاااااا...باشه بچرخونید دور آتیش ماشروم خوردیم ، آهنگ خوندیم و خودمون رو گرم کردیم و رفتیم داخل چادر. دو تا چادر داشتیم که منو و مگان تو یکیش بودیم و مرلین و ادوار تو اونیکیش. رختخوابامون رو پهن کردیم و خوابیدیم
به سقف چادر را زده بودم که مگان روشو کرد بهم صدام زد مگان:به نظرت منظور ادوار کی میتونه باشه؟ لیا: نمیدونم.... مگان:همیشه خدا هم هیچی نمیگه لیا:حالا چرا آنقدر برات مهم شده😂 مگان:ها؟...هیچی....فقط...کنجکاو بودم لیا:بگیر بخوابببب. من خوابم میاد مگان:ولی بهش فکر کن به نظرت کی می... لیا:شب بخیرررر😒
از زبان ادوار : مگان:خوابالو ها پاشید یدونه از چشامو باز کردن مگان در چادر رو باز کرده بود نور چشمم رو کور کرده بود مرلین: برو بیرونننن مگان:ساعت ۱۱ پاشید جمع و جور کنیم و تا قبل یک راه بیفتیم ادوار:باشههههه مگان رفت و با بالش افتادم به جون مرلین ادوار:بلند شو تنبل

مرلین:تو هم خودت همین الان بلند شدی بعد به من میگی تنبل😒 ادوار:حداقل من بلند شدم ولی تو هنوز میخوای بخوابی مرلین:برو بیرون تا نزدمت ادوار:من از تو دستور نمیگیرم رفتم بیرون و ....دیدم تموم کلاغا دور مگان جمع شدن.(مگان👆) بوم بوم بوم بوم بوم (صدای قلب ادواره 😆😆تبریک میگممم)
آنچه خواهید دید: دیدم چشماش داره برق میزنه لوئیس:اره پسر توماس مارتین:کمکت میکنم دختره رو بدست بیاری شارلوت:مرلین شب میبنمت
ناظر جان خدا قوت خواهش مبکنم رد نکنن براش زحمت کشیدم خواهش میکنم. اگه منتشر کنی خیلیییییییییییی منو خوشحال کردی
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود.
چ۱: ۷۱
چ ۲: خوبه🤡
موضوع داستانت چیه ؟
ج.چ:۶۹ سالمه عجب تفاهمی🥲🥲
عالییییییی تورو خداپارت جدید رو بده زودترررررر♥️♥️🤲🧿
ج چ ۶۹سالمه
خیلی خوبه اون دوتا بهم میان