
سلامممممم
وقتی داشتم آماده میشدم که بخوابم دیدم گوشیم داره زنگ میخوره مگان:الو؟لیا خوبی ؟ لیا:سلامم. ممنونمم مگان:فردا مراسم آتیش بازیه میای بریم ؟ لیا:فردااا؟....کاری ندارم. میتونم بگم دوستامم بیاد؟ مگان:عالیه. پس، فردا میبینمت. لیا: میبینمت
سریع بعد از اینکه قطع کردم زنگ زدم به آلیس لیا:آلیس فردا میای مراسم آتیش بازی؟ آلیس:ارععع حتمااا. لیا:مگان بهم زنگ زد منم گفتم با دوستم میام آلیس:عالیه فردا بیا خونمون از اونجا با هم میریم لیا:باشه فردا میبینمت. بابا:فردا میخوای جایی بری؟ لیا:با دوستام میخوایم بریم مراسم آتیش بازی. بابا: خوشبگذرع
لباسی که میخواستم فردا بپوشم رو انتخاب کردم. برای همین بعد از اینکه مسواک زدم خوابیدم. درینگ درینگ درینگ صدای آلارم گوشیم بود. وقتش بود که برم مدرسه. لباس مدرسه رو پوشیدم، صبحانه خوردم و رفتم سمت مدرسه آلیس:صبح بخیر لیا:صبح بخیر
آلیس:هیییی هفته دیگه امتحانامون شروع میشه لیا:اره بعد از اونم فارغالتحصیل میشیم باورم نمیشه آلیس:منم...بعدش میری سرکار ؟ لیا:اره دنبال کارم آلیس:من میرم دانشگاه لیا:واقعا؟ آلیس:اره وقتی وارد کلاسمون شدیم همه بچه ها بودن و مشغول صحبت کرد بودن
ادوار:سلام خ.وشگ... مرلین:حواست به حرفایی که میزنی باشه😒 ادوار:چشم قر.ب.ا.ن 😒😒 خانوم کاس:همگی بشینید سرجاهاتون و کتاباتون رو بزارید رو میزتون...همونطور که میدونید از هفته دیگه امتحانات پایان ترمتون شروع میشه تا جایی که میتونید درستون رو بخونید. خب صفحه ۱۶۷ کتابتون رو بیارید. زنگ آخر که رسید همه بچه ها مثل پرنده از قفس آزاد شده از مدرسه رفتن دویدن بیرون
مرلین: میبینمت ادوار: میبینمت لیا: میبینمتون آلیس: بدو ماشین اومد بیا بریم آلیس دوست دوران مهد کودکم بود خانوادش خیلی وضعشون خوب بود به خاطر همین راننده شخصی دارن که بعد مدرسه میاد دنبال آلیس. خانواده آلیس خیلی مهربونن و همیشه ازم استقبال میکنن آلبرتو(راننده شخصی آلیس):خیلی خوش اومدید خانوم لیا لیا:سلام آلبرتو
آلیس:خب تا شب وقت زیاد داریم الان که رفتیم خونه مشقامون رو مینویسیم بعدش وقتمون آزاده لیا: باشه خونه آلیس اینا هم خیلی بزرگ بود البته نه مثل خونه مگان کاترین(مامان آلیس):خیلی خوش اومدی عز.ی.ز.م لیا:ممنونم خاله آلیس:سلام مامان...لیا بدو بریم بالا آیت استراحت کردیم، عصرونه خوردیم و مشقامون رو نوشتیم. آلیس:اخیششش تموم شده
آلیس خودشو انداخت رو مبل و ایپدش رو برداشت. الیس:دوساعت دیگه باید حرکت کنیم لیا:پس من میرم حموم آلیس:باشه
وقتی اومدم بیرون آلیس هنوزم نشسته بود و داشت با ایپدش ور میرفت آلیس:عافیت باشه. موهاتو خشک میکنم آلیس موهامو خشک کرد و درستشون کرد. بعد سریع لباس خودشو پوشید و سوار ماشین شدیم درینگ درینگ درینگ مگان:لیا شما کجایید؟ لیا:ما... آلیس:رسیدیم
لیا:ما همین الان رسیدیم شما کجایید ؟ مگان:ما دم در ورودی منتظرتون میمونیم لیا:باشه آلیس:کجان؟ لیا:گفتن دم در ورودی منتظر میمونن از ماشین پیاده شدیم و رفتیم سمت در ورودی. ادوار و مرلین رو که در حال کل کل کردن بودن و مگان بغلشون وایساده بود دیدم ادوار: فکر کردی خیلی باهوشی؟ مرلین:هه همچین فکر کردی نکردم مطمئنم
مگان: لیاااا بیا منو نجات بدهه لیا:سلامم آلیس:سلام...خوشحالم دوباره میبینمتون مگان:آلیس بودی؟ آلیس:بله مرلین:...خ...خیلی خ.و.شگ... ادوار:چیشده زبونت بند اومده؟😏 مرلین:کسی با تو نبود 😒 مگان:خببب بریممممم
ناظر جان خدا قوت خسته نباشی خواهش میکنم منتشر کن براش زحمت کشیدم ممنونمم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیییییییی
واقعا خوب بودددد
دارم کیف میکنم
مرلین و ادوارد چقدر کل کل میکنن😂
جان،لوئیس،گابریل، نیکولاس، کریستوفر،توماس، مایکل
کلارا، دیانا، شارلوت،سوفیا، میا، سوزان، ماری، هلن
و.....
عالی مثل همیشه💛🖇
عالییی پارت بعد❤️🌟🥰
مییک داستان عاشقانه و قدرت ماورایی یا بزن بزن بزاری لطفاااااااا