
۱۲ سال بعد..... _میشل میشل صبر کن صبر کنننتتن +عمه بخدا موهام خوبه _روز تولدت نمیشه انقد شلخته باشی کههه نینا لبخند زد و گفت: میخوای من برات ببافم موهاتو؟ میشل در حالی که لبخند میزد گفت: آره صبر کن کش بیارم بعد اومد کنارش و گفت: ولی آروم شونه کنیا چند وقته سرم درد میکنه _اوهوم باشه رینا به سمت آشپزخونه رفت و رو به مادر میشل سارا گفت: داری چیکار میکنی؟ _دارم سالادو تزئین میکنم +اوه چخبره چند نوع غذا درست کردی؟ _امم پاستا، سالاد، پیراشکی، ساندویچ ژامبون، مرغ سوخاری و........... وایییییی غذام سوختتتت اها داستم میگفتم وپای سیب +مگه چند نفریم؟ _من، تو، میشل، نینا، خاله های میشل سامانتا و سوزی، دختر و پسر دوقلوی سامانتا جاشوا و رز، مادر و پدرم، دیوید، الکس و دوستای میشل جولیا و کارولین +پس همه عالم و آدمو دعوت کردی؟ _آره دیگه همه آشنا هامونو دعوت کردم *صدای در میاد* _میشللل برو درو باز کن. +باشههه مامان ********* شب همان روز...... _وای مامان مرسی خیلی خوش گذشت +خواهش میکنم عزیزم کادوهاتو گذاشتی تو اتاقت؟ _آره شب بخیر +شب بخیر(اسلاید بعد)
میشل رفت تو اتاقش و درو بست و مشغول دیدن سریال شد سریال رو پلی کرد و هنذفریشو گذاشت ۵ دقیقه گذشت و دید سرش واقعا درد میکنه تصمیم گرفت بخوابه ساعت یک نصفه شب با عرق سردی روی پیشونیش از خواب پرید و اولین چیزی که زمزمه کرد این بود: تناسخ واقعیت داره اون همه چیز رو یادش میومد همه چیز از زندگی ژاکلین حالا باید چیکار میکرد؟ زن دایی سارا و دایی دیوید خیلی به گردنش حق داشتن ولی مامان بابای خودش چی؟ دو تا مامان بابا داشتن واقعا سخت بود اون علنا ۲ تا پدر مادر داشت نینا خواهر کوچولوی شیطونش الان ۶ سال ازش بزرگتره و دختر عمه مورد علاقشه حتی دوستاش جولیا و کارولین یه طرف و لاوندر تنها و بهترین دوستی که ژاکلین داشت تصمیم گرفت که فرداش دربارش فکر کنه و به خواب عمیقی فرو رفت
ناظر عزیز چیز بدی نداره🥹✨
ادامش بدم؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
داستانت عالیه👌🦦
خوشحال میشم به داستانای منم سربزنی کیوتچه🌚💗
ممنونم