11 اسلاید صحیح/غلط توسط: VAIROخبیث انتشار: 4 سال پیش 95 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام دوستان اومدم با پارت 2 یه نکته هرکی توی ذهنش حرف بزنه * این علامت جلوی اسمش میاد حالا هم بزن بریم
دیپر به اون طرف درخت نگاه کرد و دید که اون نور جلوی مجسمه ی بیل سایفر متوقف شده دیپر * : یعنی چی ؟ مجسمه ی بیل ؟! اون نور اینجا چیکار میکنه ؟ نور : خب خب خب ببین کی اینجاست ؟! اقای بی احتیاط ! به من میگه بی احتیاط بعد میای میبینی خودش سنگ شده ! دیگ به دیگ میگه روت سیاه !!!😂 دیپر* : اون داره با بیل حرف میزنه ولی اون که نابود شده ! نور : هه باشه باشه جوش نیار ، هنوز فلاکس چایی اماده نیس !😂😂😂
راستی چی شده که سنگ شدی ؟ مگه تو چشای مدوسا نگاه کردی ؟😂 ، جواب نمیدی ها ؟ خب باشه بعدا از حلقومت حرف میکشم خب بگذریم اوضاع داره یکم بد میشه من باید برم فردا همین موقع برمیگر- که همین موقع پای دیپر رفت روی یه شاخه و :" خش" صدا داد 😶 نور : هی این صدا ی چی بود ؟ فکر کنم از پشت این درخته اومد... نور به سمت درختی که دیپر پشتش بود حرکت کرد اومد جلو و پشت درخت را نگاه کرد !
هیچی اونجا نبود 🥵 نور : خب حتما صدای باد بود ولی باد خش خش میکنه ؟ مهم نیس به هر حال من باید برم فردا همین موقع برمیگردم و بعد نور رفت و ناپدید شد در همین حین پیش دیپر : دیپر* : خیلی نزدیک بود خطر از بیخ گوشم رد شد خب به چند دقیقه قبل مراجعه میکنیم همون موقعی که نور متوجه یه صدایی شد : دیپر: باید بهتر بشنوم و با احتیاط یه قدم جلو میره که پاش روی یه شاخه میره دیپر : وای خدا دیگه نمیتونم اینجا بمونم ! باید سریع تر بدوم ! و با تمام توان میدود این بود اتفاقی که رخ داده بود خلاصه خیلی شانس اورد 😂
دیپر خیلی سریع به معما کده برمیگرده تا یه تخته از چیزایی که میدونه درست کنه و دنبال راز اون نور عجیب و ارتباطش با بیل سایفر بگرده اون سریع از پله ها بالا میره تا به اتاقش میرسه در رو باز میکنه و اون تخته را جلو میاره و بهش زل میزنه و یه خودکار تو دهنش میزاره و خیلی پروفسورانه فکر میکنه... درحدی که سر خودکار میشکنه و هرچی جوهر داشت در دهن پروفسور دیپر پخش میشود همون لحظه میبل میاد و میگه : دیپر جان میدونم شبه و گشنته ولی غذا های دیگه ای هم داریم 😐
دیپر : اولا میبلی من جوهر خودکار نمیخورم دومن- میبل : اها پس الان داری دروغ میگی لابد اون جوهر خودکار خوشمزس یا شایدم سس شکلات ابی با پوشش جوهر خودکاره ؟! و بعد میبل به سمت دیپر میپره (دیپر : نویسنده یه نگا به ماجرا میکنی یا داری تو اسمون رو نگا میکنی و تعریف میکنی ؟! اقا نمیبینی رسما روم پرید !؟) اها ببخشید اصلاح میکنم و بعد میبل روی دیپر پرید و خودکار رو گرفت و جوهرش رو خورد ! بعد هم سرفه کرد و گفت : اهه اهه..فکر کنم که واقعا جوهر بود اهه اهه... دیپر : هییی😐
دیپر : راستی میبل به نظرت این نور چه ارتباطی با بیل داره ؟ میبل : خب برام تعریف کن اولین باری که دیدیش چیکار کردی ؟ دیپر : خب اولین بازی که دیدمش تا جنگل دنبالش کردم میبل : اون به چیزی هم برخورد کرد ؟ دیپر : خب.. اها اره کرد میبل : خب اون چیزی هم گفت ؟ دیپر : اره گفت " آخ" میبل : پس یه دختره ! حالا بازم بگو تا برات شفاف سازی کنم ! دیپر : خب دومین بار هم جلوی مجسمه ی بیل دیدمیش میبل : چی میگفت ؟ دیپر : خب یکم بهش تیکه انداخت و انگار خیلی وقت بود ندیده بودتش میبل : اها ! پس یه عشق یه طرفست !!! و یکی از اونا خیلی فراموش کاره و اصلا عاشقی بلد نیست !
میبل : اها ! ای بیل کلک عاشق بود !!! دیپر : جان ؟؟ مارو باش داریم از کی راهنمایی میگیریم !!! ( نویسنده : اصلا تو توش چی دیدی که فکر کردی به درد راهنمایی میخوره ؟ دیپر : همینو بگو والا نویسنده : نتیجه گیری : خودت هم خنگی که میای از یه خنگ مشورت بگیری ) میبل : دیپر عشق خیلی ساده و در عین حال پیچیدست این یه واقعیته ! دیپر : آه خدا الان تنها چیزی که میدونم اینه که اون نور بیل رو میشناسه و احتمال داره بیل زنده باشه و یه جنگه دیگه رخ بده اونم درحالی که عمو فورد و عمو استنلی اینجا نیستن میبل : یه لحظه صبر کن ببینم ، مگه بیل مجسمه داره ؟ یعنی اینقدر معروفه !؟ دیپر : میبلی میدونی ما داریم درمورد کی حرف میزنیم دیگه نه ؟
میبل : معلومه دیگه... بیل باغچه دیپر : 😶 / و اون لحظه در چشمان دیپر ناامیدی خاصی دیده میشد... دیپر : خب بیخیال باید برای فردا اماده بشم چون اطلاعاتم خیلی کمه دیپر و میبل میرن تو تختشون شب به خیر میگن و میخوابن فردای اون روز دیپر با گزارشگری میبل و شل صورتی بیدار میشه : ببین کی اینجاست شل صورتی ! دیپر بلند شده ! خب و حالا سر خط خبر ها عمو فرد و عمو استنلی برگشتن ! دیپر : چیی !!؟؟؟ میبل : اخبار رو فقط یه بار میگن !!😁😁 دیپر : تو از کجا میدونی ؟ میبل : اخه از پنجره معلومه ! و اینگونه دیپر و میبل با تمام توان میدوند پایین و عمو هایشان را غافلگیر میکندد 🥳🥳🥳
دیپر ومیبل : عمو فورد عمو استنلی خوش اومدین 🥳🥳 فورد و استنلی : عسلیا !!! شما برگشتین !!! میبل : بله مگه میشه تابستونای ابشار جاذبه رو از دست داد ؟! استنلی : فورد باید واقعیت رو قبول کنی 😁 فورد : باشه... و بعد یه 50 چوقی به استنلی داد دیپر : قضیه اون 50 چوق دیگه چیه ؟ استنلی : خب من و "اخوی جان عزیز ش" شرط بستیم که وقتی برمیگردیم شما اینجا هستین یا نه و خب خودتون شاهد نتیجه شدید 😁 بعد هم میبل و عمو اسی بدون اینکه چیزی بگن ذهن همو خوندن و یه بزن قدش حرفه ای زدن میبل : عمو اسی میدونی الان وقتی چیه ؟ استنلی : کاراگاه اردک !!! و فورد و دیپر همزمان با اونا ولی متفاوت گفتن : بازی سیاه چاله ها و سیاه چاله ها و سیاه چاله های بیشتر ! استنلی و میبل : بیخیال😑😑 و به سوی تلویزون رفتن و دیپر و فورد هم به سمت وسایل بازی رفتن دیپر هم درحال بازی مارجرای اون نور رو فراموش کرد
دیپر در حال بازی از میبل میپرسه : میبلی ساعت چنده ؟ میبل : 7:35 دقیقه دیپر : چی ؟! وای خدا اون قضیه رو به کلی فراموش کرده بودم ! فورد : چی شده دیپر ؟ دیپر هم اتفاقاتی رو که افتاده بود برای فورد تعریف میکنه فورد : و حالا اون موقع ساعت چند بود ؟ دیپر : 7:37 دقیقه فورد : هنوز هم دیر نیست دیپر باید عجله کنیم و ببینم چی میشه میبل . استنلی : فکر کنم باز ماجراجویی ها شروع شده و بعد رو به هم میخندن 😂 البته خندشون محو میشه چون فورد میگه : و شما هم باید بیاین میبل : فکر کنم باید برم چنگک بتمنیم رو بیارم 😁 دیپر : عمو فورد شما فکر میکنید اون میتونه دشمن باشه ؟ فورد : اگه دوست بیل باشه اره و بعد همه به سمت جنگل و مجسمه ی بیل دویدند...
خب دوستان منتظر پارت بعد باشه 😊
11 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
15 لایک