
اینباااار اومدم با یه چیز متفاوت.. مجموعه افسانههای انیمهای!

یکی بود، یکی نبود. غیر از نفرینا، هیچکس نبود. چرا؟ چون دوره طلایی نفرینا بود. این نفرینا، به دست جوتسوشیها شکست داده شدن؛ که این جوتسوشیها بعدا تبدیل به سه خاندان شدن، خاندان کامو، خاندان زنین، خاندان گوجو. به اینجاهاش؛ دیگه کاری نداریم. داستان ما از جایی شروع میشه که بچهای توی خاندان گوجو بهدنیا میاد؛ بچهای با ششچشم که دنیای جوجوتسو رو مسحور خودش کرده.

یک از شرایط جوتسوشی شدن درواقع دیدن نفرینهاست؛ دیدن ندیدهها. این آدمها با بقیه متفاوتن، برای همین شرایطشون با بقیه فرق میکنه.

بچهی ششچشم قصهی ما؛ ساتورو گوجو، هم میتونست نفرینا رو ببینه و با بقیه فرق میکرد. نمیتونست با بقیه دوست باشه؛ مهدکودک هم نمیتونست بره، و مجبور بود بخاطر قدرت زیاد چشماش اونا رو مخفی کنه. تنها تدبیری که به ذهن پدر و مادرش رسید؛ فرستادنش به مدرسه جوجوتسو بود.

ساتورو فکر نمیکرد توی مدرسه بهش خوش بگذره. فکر میکرد اونجا فقط یه جای لازم برای بقای شخصیه و بس؛ نه جایی که میشد توش دوست پیدا کرد و خوش گذروند. اما این عقیدهها، با دیدن سوگورو گتو ١٨٠ درجه تغییر کرد.

اون دوتا سریع باهم دوست شدن. رابطشون چیزی مثل پیوند روحی بود؛ چیزی که حتی کلمه عشق هم برای توصیفش کم بود. قدرتهای هم بودن، شادی هم؛ همو کامل میکردن. اما اینا رو به تغییر بود.

یهروز گرم و آفتابی بود؛ یه روز تابستونی. ساتورو و سوگورو سال دوم دبیرستانشونو میگذروندن و از بس قدرتمند بودن؛ جوتسوشیهای سطح ویژه خطاب میشدن. اغلب باهم به ماموریت میرفتن و، اونروز هم به یکی دیگه از اون ماموریتها فرستاده شده بودن. ماموریتشون محافظت از ریکو آمانای بود؛دخترک ستاره پلاسما. ماموریت سختی بود و چندین روز طول کشید، اما اون چندین روز بزرگترین تغییرات رو توی ساتورو و سوگورو ایجاد کرد. توجی فوشیگورو، ریکو آمانای رو به قتل رسوند و اون موجب تغییر ساتورو و سوگورو شد.

حالا یکسال از اون اتفاق میگذشت. ساتورو و سوگورو تغییر کرده بودن، اما تغییراتشون شبیه هم نبود. ساتورو قویتر شده بود، و به گفته خودش فقط باید روی تلپورتش کار میکرد. اما سوگورو افسرده شده بود و کمکم داشت از دنیای جوتسوشیها فاصله میگرفت. ساتورو همه توجهش رو روی قویتر کردن خودش گذاشته بود و متوجه تغییر حال سوگورو نشد؛ اشتباهی که به ضررش بود.

_این... این نمیتونه واقعی باشه! ساتورو باور نمیکرد؛باور نمیکرد ،باور نمیکرد! سوگورو نمیتوانست... اون نمیتوانست قاتل ١١٢ نفر، بهویژهی پدر و مادرش باشد! اما متاسفانه اینطور بود؛ سوگورو، بهترین دوستش ترکش کرده، عقایدش رو پشتسر گذاشته و آدمکش شده است! باید دنبالش برود،باید برود، پس میرود اما چه فایده؟ سوگورو حتی پیشنهاد مرگ به دست ساتورو رو داد؛ اما ساتورو قبول نکرد، هنوز نمیتونست قبول کنه! نمیتونست بهترین دوستش رو با دستای خودش بکشه و بهعلاوه، اینجوری ثابت میشد که عقاید سوگورو درست بودن، که کشتن معنا داره. ساتورو یازده سال با خودش کنار اومد تا سوگورو رو بکشه و توی دیدار آخرشون اون رو کشت، اما اون دیدار دیدار آخرشون نبود.

کمتر یکسال بعد مرگ سوگورو، ساتورو با سوگوروی جعلی یا درواقع کنجاکو ملاقات کرد، کنجاکویی که از احساساتش سواستفاده کرد و خودشو جای سوگورو زد؛ و با این ترفند ناجوانمردانه ساتورو رو مهر و موم کرد. وقتی ساتورو آزاد شد که چندروز به سالگرد سوگورو مونده بود.

توی اون مدت کم،ساتورو حتی فرصت نفس کشیدن هم نداشت، سوکونا وارد بدن مگومی شده و سوکونا ساتورو رو به مبارزه دعوت کرد. ساتورو روزش رو تائین کرد، سالگرد سوگورو. اون روز، روزی بود که دیگه مگومی و ایتادوری ساتورو رو نمیدیدن و سوگورو دوباره با ساتورو دیدار میکرد.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
فقط میخوام مثل توکیو ریونجرز یه جوری تهش رو خوش کنن بره پی کارش😭
نه.. نمیخوام😭
چرااا اخهه😭
می دونم
راستش منم از طرفی نمیخوام
ما اوتاکو تا مرض داریم دوس داریم یه تشت اشک بریزیم😭😭بعد هی دوباره نگاه میکنیم دوباره یه تشت دیگه 😭
نه آخه جوجوتسو باید bittersweet تموم شه راستش از نظرم-
خیلی قشنگ میشه اون طوری ولی ....
واقعا دیگه توان زار زدن برای این یکی رو ندارم
همه مردن😭😭😭
دیگه کی مونده که پایان رو شیرین کنه😭😭
یوجی میتونه بره با مگومی✨
یوجی میتونه بره با مگومی✨
😔😢
گوجو.... دیگه زنده نمیشه نه.....?😭😭😭
فک نمیکنم
I kiil you :>.....
بیا بیا؛ آزادی
فینکردن*
لامصبچراانقدراشکمنهبدبختودرمیاریییی؟؟،
دلم میخواد.
#سادیسمی_نباشیم
هرچندخودممهستم؛البتهسادیسمذهنی
سادیسم از هرلحاظی.
ای بابا...ناراحت شدمممم🤡
(درحال اشک ریختن)
پاک کردنشون*
چرا انقدر اشک ملتو در میارییییی
چون کارمه.
پدصگگگگ
هه هه.
الهی با دازای از ساختمون هفتم پرت شی پایین
هوراااا.
دعا به این خیری تاحالا دیدده بودی؟
نه بخدا.
تازه این کمشه به مولا عکسا گالریشو میبینم گریمم میگیره چه برسه به داستاناش🦮...
حقه
پس گوجو سالگرد مرگ سوگورو مرد؟💔
نمیدونم چی بگم 💔💔
یه جورایی قشنگه
آره؛اونم به انتخاب خودش!
-سیخ وایسادن موها
:---:
3>
👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻
پرفکت بود🥹🌝
تشکر!
🌻🌝