
خدا کنه تایید بشه فقط (◡﹏◡✿) خب مثل همیشه حرفی ندارم ... اها اها خواهشا توی نظرسنجی شرکت کنید به خاطر کاری که کردم توی داستان منو فوش ندین به خدا گناه دارم 😐😅

از زبان یوکی : به آیدو نگاه کردم و نزدیکش شدم . به چشماش نگاه کردم همه حرف هاش درست بود . اگه من با کوران ازدواج کنم نیلی دست از سر زندگی مون برنمیداره باید خودم رو خلاص کنم . دستام رو گذاشتم رو شونه آیدو و سرم رو چسبوندم به سینه اش و چشمام رو بستم ( دَدَم وای 😵🤣😐 ) آیدو گفت : یوکی حالت خوبه ؟ سرم رو بلند کردم و گفتم : یه بوس میدی ؟ آیدو تعجب کرد و گفت: منظورت چیه ؟ گفتم : آیدو من یه زندگی آروم و با نشاط می خوام . با این وضعیت فکر میکنم تنها کسی که میتونه این زندگی رو بهم بده ... مکث کردم و تو دلم: بیخیال کوران ( جان ؟!!! 😐 ) ادامه دادم : تو تنها کسی هستی که میتونی بدی . آیدوگفت : یوکی کوران به این ... گفتم : کوران فعلا بیهوشه درواقع با یه مرده هیچ فرقی نداره تا کی باید منتظر بمونم ؟ آیدو گفت : ویلیام چی ؟ صدام رو بلند تر کردم و گفتم: من ویلیام رو دوست ندارم میتونی این زندگی رو بهم بدی یا نه ؟ آیدو منو از خودش دور کرد و سرش رو انداخت پایین و گفت : درسته با کوران مشکل دارم ولی نمی تونم بهش خیانت کنم . گفتم : تو این همه مدت پر پر میزدی برای من الان داری اینو میگی ؟ آیدو گفت : یوکی کوران تو رو دوست داره تو هم همین طور نباید این حرف رو بزنی... دستم رو مشت کردم و آیدو رو هول دادم عقب و انداختمش زمین . رفتم بالا سرش و گفتم : شرمنده ولی حقه انتخاب نداری . خودم رو انداختم روش و صورتم رو نزدیکش کردم . آیدو دست گذاشت روی دهنم و گفت : نه... مچ دستش رو گرفتم و فشار دادم و گفتم : ساکت باش .... ( اگه بگم چی میشه تایید نمیشه خودتون می دونید 💋 بله دیگه این کار 😐)

از زبان آیدو : یوکی دور لبش رو لیس زد و لبخند زد و گفت : ای وای من چه طعم خوبی داری آیدو میشه یه خواهشی کنم ؟ گفتم : ب..بگو گفت : می خوام فراطبیعی بشی . گفتم : چی ؟ نه نه ... یوکی دوباره💋 رو چسبوند و دست گذاشت روی چشم هام ... از زبان کوران : با عصبانیت شمشیر رو پرت کردم اون طرف و گفتم : لعنتی نمیشه . شیرایکی از پشت پرید روی کولم و در گوشم گفت : بیشتر تلاش کن آها یادت باشه اگه شمشر بشکنه برای همیشه اینجا گیر می افتیم . گفتم : هاااا ؟ مسخرس نمیشه این لعنتی رو باز کرد راه دیگه ای نیست ؟ شیرایکی گفت : چرا هست ولی بعید میدونم انجام بدی . گفتم : چی ؟ شیرایکی به قفل اشاره کرد و گفت : شکل قفل قلبی تو باید منو 💋کنی تا در باز بشه . گفتم : عمرا ! شیرایکی : باشه پس برو به کارت برس . شمشیر رو دوباره برداشتم و رفتم سمت در . ( نیم ساعت بعد ) دو زانو افتادم زمین و آروم گفتم : نمی تونم ... شیرایکی نمی تونم از قدرتم استفاده کنم؟ شیرایکی گفت : احمقی ؟! اینجا پر از قدرت های ناشناخته هست اگه یکیش وارد روحت بشه مرگت قطعی میشه . شمشیر رو انداختم زمین و گفتم : کاری که گفتی رو انجام میدم . شیرایکی گفت : واقعا ؟! باشه نزدیکش شدم هنوز دو دل بودم ولی می خواستم زود تر برگردم پیش یوکی نمی خواستم بیشتر از این ناراحت باشه ( آخی خبر نداری یوکی ولت کرد 😔🤣 ) شیرایکی اومد تو بغلم چون قدش کوتاه تر از من بود دستش رو گذاشت پشت سرم و صورتشرو نزدیک کرد وقتی همو 💋 کردیم هیچ اتفاقی نیوفتاد . لبم رو پاک کردم و گفتم : خب چی شد ؟ شیرایکی دست به کمر وایساد و گفت : باید از ته قلبت باشه گفتم : هه ؟ برو بابا . شیرایکی گفت : اگه می خوای زود تر برگردی پیش یوکی انتخاب درست رو انجام بده . سرم رو انداختم پایین و رفتم تو فکر ...
از زبون یوکی : آیدو چشماش بسته بود و لپش قرمز شده بود . گفتم : اگه احساس عجیبی پیدا کردی برای اینکه داری فراطبیعی میشی . آیدو گفت : گفتم نمی خوام فراطبیعی بشم . گفتم : هی من خوشم نمیاد همسرم یه آدم معمولی باشه فک کن بچه هامون هم فراطبیعی میشن و همین جوری نسل به نسل . آیدو گفت : یوکی تو دیوونه شدی . گفتم: به خاطر این حرفت تنبیه میشی 😊 . آیدو گفت : خواهش میکنم از روم بلند شو کمرم درد گرفته . بلند شدم و مچ دستش رو گرفتم هولش دادم سمت و انداختمش روی صندلی و رفتم روی پاهاش نشستم و گردنش رو لیس زدم . آروم گفتم : مزه ای که داری باعث میشه از خود بی خود بشم آیدو می خوام یکم از خونت بخورم خواهش میکنم جلومو نگیر . آیدو بدنش داشت یخ میشد . با زبون دندون های نیش رو احساس کردم و فرو کردم تو گردن آیدو . از زبون دوین : بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم رفتم تو قصر و دنبال یوکی گشتم . یکی از خدمتکار ها گفت که توی اتاقه . در اتاق رو باز کردم . از صحنه ای که دیدم کاملا تعجب کردم . آیدو از حال رفته بود و یوکی هم سرش رو گذاشته بود روی شونه آیدو و داشت با زخم روی گردنش بازی میکرد. آروم گفتم : یوکی داری چیکار میکنی؟ یوکی با زبونش دور دهنش رو لیس زد و گفت : دوین بیا تو و در رو ببند . رفتم و در رو بستم و گفتم: داری چیکار میکنی؟ چرا آیدو از حال رفته ؟ یوکی دست آیدو رو گرفت و گفت : بدنش خیلی یخه ولی مشکلی نیست. دوین گفت : یوکی تو نگران کوران نیستی ؟ یوکی روبش رو کرد اون طرف و گفت : کوران دیگه برام مهم نیست من حالا می خوام با آیدو باشم .

گفتم : چی چی ؟ شوخی میکنی ؟ یوکی حالت خوبه ؟ یوکی از روی آیدو بلند شد و نزدیک من شد و گفت : دوین میشه تو زندگی من دخالت نکنی ؟ گفتم : یوکی چه بلایی سرت اومده تو تاحالا ما من اینجوری حرف نزده بودی ... یوکی منو هول داد و خوردم به دیوار و گفت : تا حالا یه دختر رو بوس نکردم می خوام امتحان کنم . آروم گفتم: ی..یوک...💋 . یوکی لبخند زد و گفت: ددم وای حس خوبی داره یوکی رو هول دادم عقب و گفتم : امکان نداره تو خواهر من نیستی... رفتم سمت در که از پشت موهام رو گرفت و گفت : آبجی جون تو جایی نمیری تا زمانی که یکم مزه ات نکردم . گفتم: یوکی این تو نیستی موهام رو ول کن ... منو چسبوند به خودش و سرش رو گذاشت رو شونم و گفت : یه کاری میکنم . لباسم رو داد بالا و دست هاشو دور کمرم حلقه کرد و گفت : بدن تو هم یخه . با پا زدم تو زانو یوکی و انداختمش زمین و بلیزم رو کشیدم پایین و با ترس به یوکی نگاه کردم . یوکی بلند شد و گفت : دوین از من میترسی؟ گفتم : تو اینجوری نبودی چه اتفاقی افتاده ؟ یوکی بغلم کرد و دندون هاشو فرو کرد تو گردنم . از زبون یوکی : آروم گفتم : دوین این اتفاق رو که جایی نمیگی ؟ دوین گفت : نه نمیگم فقط ولم کن . از دوین دور شدم و بهش نگاه کردم . دوین دست گذاشت رو گردنش و از اتاق رفت بیرون . شروع کردم به خندیدن رفتم روی پاهای آیدو نشستم و سرم رو گذاشتم رو شونش و لبخند شیطانی زدم تو دلم گفتم : باید ببینم اراده یوکی چقدر قویه می تونه خودش رو آزاد کنه و برگرده تو جسم اصلیش ؟ از روی بلیز سرمای بدن آیدو رو احساس میکردم چقدر زود داره تاثیر میکنه .
آیدو هنوز بیهوش بود بلند شدم و رفتم جلوی آینه و گفتم : این دختره چه جوری این موهای بلند رو تحمل میکرد اه خسته کنندست اگه نتونه خودش رو آزاد کنه و جسمش مال من بشه حتما میرم موهاش رو کوتاه میکنم . آیدو دست کرد تو موهاش و گفت : یوکی ... چرخیدم سمتش و گفتم : شیشششش ساکت باش الان وقت بیدار شدن نبود . آیدو از روی صندلی بلند شد و گفت : با دیوونه ای مثل تو یه دقیقه هم اینجا نمیمونم . اخم کردم سمتش و گفتم : پس شما ها خوب یوکی رو میشناسید . آیدو اسم من کائوری هستم و یه سایم من در واقع فرستاده نیلی ام فک کنم نیلی یادش رفت بهت بگه که دهن لقی نکنی جلوی یوکی ولی خوب اشکال نداره . آیدو گفت : باز نیلی داره کثیف کاری میکنه گفتم : هوم اره ولی خودت هم توی دو سه تاش نقش داشتی یادت که نرفته آیدو گفت : به اجبار بود . گفتم : ببین اگه نیلی گیر بی افته پای تو هم گیره . آیدو گفت : اونقدر احمق نیستم که خودم رو تو دردسر بندازم . گفتم : تو دردسر افتادی . آیدو یوکی مال تو میشه همون طور که آرزوشو داشتی . آیدو سرش رو انداخت پایین و گفت : نه نمیخوام یوکی مال من باشه گفتم : چرا ؟ گفت : اون پیش کوران راحت تره دیگه نمی خوام اذیتش کنم تا همین جا هم خیلی پشیمونم از جسم یوکی بیا بیرون . گفتم : آخی مهربون شدی آیدو خودت رو بدبخت تر از این نکن . آیدو گفت : اونی که داره خودش رو بدبخت میکنه نیلی نه من برو به نیلی بگو که پاش رو از زندگی یوکی بزاره بیرون وگرنه برمیگردم به همون آیدو ۵ سال پیش که دختر پسر حالیش نبود و همه رو میزد . گفتم : چطوره به جرم کشتن یوکی ایچیگو معشوقه ایکو یاکو شاهزاده آخر شاهنشاهی ژاپن بگیرنت . آیدو گفت : منظور ؟ دست به سینه شدم و گفتم : اگه من از جسم یوکی بیام بیرون یوکی موقت میمیره اگه نتونه خودش رو آزاد کنه برای همیشه میمیره و تنها کسی که الان پیشش هم تویی . آیدو گفت : یوکی میتونه برگرده به جسمش . گفتم : باشه . ورد جادویی رو خوندم و از توی جسم اومدم بیرون . گفتم : امیدوارم گیر نیوفتی هر چند که آخرش نیلی میکشتت خدافس کله لیمویی . از پنجره رد و شدم و رفتم بیرون .
از زبان کوران: شیرایکی گفت : خسته نشدی فقط می خوای یه بوس کنی . گفتم : خفه خون بگیر ... خیله خوب یه بار دیگه انجام میدم . شیرایکی گفت: اگه از ته قلب نباشه در باز نمیشه . گفتم : چقدر حرف میزنی . نزدیکش شدم اومد تو بغلم و گفت : آماده ای ؟ گفتم : آره . شیرایکی لبش رو نزدیکم کرد . نمی تونم از ته قلب بوسش کنم تازه دیدمش هیچ حسی ندارم بهش یوکی رو تصور کردم ... هنوز همو بوس نکرده بودیم صدای شکستن قفل اومد . شیرایکی از ت بغلم پرید پایین و گفت : نمی دونم چیکار کردی ولی کارت خوب بود . دستم رو گرفت و داخل در شدیم . چشمام رو باز کردم و نور اتاق اذیتم میکرد . دستم رو گرفتم جلوی صورتم که نور بهم نخوره . بلند شوم و نشستم رو تخت و به اطراف نگاه کردم ساعت ۸ شب بود . چه کریسمس مسخره ای بود . عقدمون هم که به هم خورد ... یوکی ... یاد حرف یوکی افتادم که گفت قصدم ازدواج نیست راست گفت یا چون ناراحت بود . از روی تخت بلند شدم و رفتم از اتاق بیرون . چراغ راهرو خاموش بود و فقط شمع جلوی قاب عکس پدر بزرگم روشن بود .
از زبان یوکی: چشمام رو باز کردم همه جا سفید بود و یه نفر پشتش به من بود و داشت موهاش رو مرتب میکرد . بلند شدم و نشستم هنوز حرفی نزده بودم که گفت : ساعت خواب پرنسس . گفتم : پرنسس ؟ موهاش رو داد کنار و چرخید روبه من و گفت : بله خوابتون طولانی شده بود نگران شدم . گفتم : اینجا کجا هست ؟ گفت : شما الان بین مرگ و زندگی هستید. گفتم : هه؟ گفت : اسم من آکانه هست و فرشته مراقب شما هستم و ... ( حال ندارم تایپ کنم همون حرف های شیرایکی به کوران بود ) گفتم : باید با این شمشیر در رو باز کنم ؟ آکنه گفت : بله . شمشیر رو برداشتم و رفتم سمت در و هی ضربه میزدم . شمشیر رو انداختم و گفتم: نمیشه راه حل دیگه ای نیست ؟ آکانه گفت : یه راه حل دیگه هست که یکم خجالت میکشم بگم . گفتم : بگو . آکانه گفت : باید ... از ته قلبت ... منو .. بوس کنی . گفتم: هاااااااا ؟!!!! بیخیال دوباره شمشیر رو برداشتم و به در ضربه زدم . آکانه گفت : اگه شمشیر بشکنه ... شمشیر رو انداختم زمین و رفتم سمت آکانه و پریدم تو بغلم و چشمام رو بستم و بوسش کردم . چشماش رو باز کردم و اتاق تاریک بود فقط نور ماه یکم اتاق رو روشن کرده بود . بلند شدم و دست گذاشتم رو سرم و گفتم: آی انگار چند وقته راه نرفتم ... صدای آرومی گفت : یوکی حالت خوبه ؟ چرخیدم سمتش و گفتم: آره کی هستی ؟ آیدو نزدیکم شد و گفت: میشناسی ؟ گفتم : فراموشی که نگرفتم 😑 حالا چی شده بود ؟آیدو گفت: هیچی اینجا خوابت برده بود همین . معلوم بود داره دروغ میگه . دست به کمر شدم و گفت : آیدو چی شده ؟ راستش رو بگو . آیدو گفت : یوکی اون حرفی که تو سالن زدی قصدت ازواج با کوران نیست... گفتم : کوران وای اون کجاست ؟ به آیدو توجهی نکردم و از اتاق دوییدم بیرون . چراغ سالن خاموش بود هیچ جا رو نمیدیم . برگشتم تو اتاق و گفتم : آیدو میشه... آیدو افتاده بود زمین و دور تا دورش پر از خون بود و یه نفر بالا سرش وایساده بود و گفت : خوش اومدی بانو . نزدیکم شد ...
هااااااااا چه جاییییییی خواهشا اونایی که روی آیدو کراش دارم منو نکشن خودمم روش کراش دارم 😐😂
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عربدههههههههههه....اجوللللم...پارت سیزده اوممممممد🤩🤩🤩🤩💋⚘
اجی پس چی شد
مردم من
اجولم...پارت بعد کو؟...تستچی خوردش؟...یا غارتش کرد؟🥺👶🏻
خوردش گفت عکس مناسب نبود
هققققق.....😭😭😭😭😐
ایش😐
نظرسنجی: از همه چیز هردوتاشون خوشم میاد رو هردوشون کراش دارم.ولی بیشتر رو ایدو💔😍
گود
من لقبم
میتونی بگی نورمن 🌈❤️
ویاکیهیون ❤️❤️🌈👌🏻👌🏻
وای کنما جونم کجایی عاشق کنما هستم میدونم به تستت مربوط نیست ولی خاب وریوری نایس 👌🏻👌🏻👌🏻
اجی میشی؟؟؟؟ 😜
کنما مال خودمه ها به کسی هم نمیدونم 😜😍🥺🤣
اره آجی میشم لقبت و سنت رو بگو
من مری چان ۱۵ ساله
واااای چی شد😐
هنوز هنگم😐
نظرسنجی :
_از کدوم اخلاق کوران خوشتون میاد ؟خونسردیش😌😂
_ از کدوم اخلاق آیدو خوشتون میاد ؟دیوونه بازیاش😂 عین خودمه😂😂
چالش😐
از کوران متنفرم
عاشق همه چیزشم😐اون اوایل از غرورش سیریش بودنش و منحرف بودن و لحن صحبتش و خلاصه همچیش
الان خیلی فداکار و مهربون شدههههه😢😢😭
عرررر ایدومو برگردوننننن😢😢😢
جرعت داری باز بلا سرش بیار😐😐😐😐🔫🔫🔫🔪💣
جرعت که دارم 😁🤣
ولی بسه بچم خیلی اذیت شد 🤣😇
😐چرا یبار کورانو اذیت نمیکنی
می شنوم
بزن 😐😐
زدم عشق خودم رو ناکار کردم ☹🤣
سرمو زدمت دیوار😐
ایدو اگ عشقت بید نمیزدی نابودش کنی
یییی چ حالی کردم یوکی ایدو رو ولی حیف😐واقعی نبید
چرا ایدو اینقدر خوشمله😐
من اولین کسی بیدم ک روش کراش زدم حتی وقتی خیلی سیریش بید و اذیت میکرد😐
دیگه بسه زیادی حرف زدی برو داستانت رو بزار تا نزدم آیدو رو از صفحه روزگار محو کنم 😐😐💔
😐ایدو رو محو کنی ایدو داستان خودمو محو میکنم
آیدو داستانت رو محو کنی
کلا دیگه داستان رو ادامه نمیدم 😐😐
اوههه😐😂😂
به افتخار همه ی ایدو ها😂😂👌
اقا انقدر بقیه رو محو نکنین من رو هردو ایدو ها کراش دادم...یهو دیدین هر دو تا تون و محو کردما😂😂😂
اصلا بیاین دسته جمعی محو بشیم 😐🤣🤣
مراعات حال مارو هم بکن 😐🔪
زدی آیدو خوشملم رو ناکار کردی که
اون بی همه چیز چی بود که نزدیک یوکی شد
پارت بعدی رو زود بزار وگرنه
.
.
.
من
.
.
.
گریه میکنم 😐🤣