
سلام!!!این اولین پست منه و میخوام اینجا براتون داستان زندگیمو بنویسم داستانی که پیچ و خم زیاد داره...

سلام.(گذشته در سال ۱۴۰۰)من نیان هستم دختری ۱۶ که تا اینجای زندگیم خیلی اتفاقا برام افتاده اگر مایلید داستان زندگی منو بخونید.✨️🤍
خب داشتم میگفتم من نیان هستم ۱۶ سالمه من میخوام واستون داستانیو تعریف کنم که دو سال پیش شروع شد یعنی سر اغاز مشکلات خوشحالی غم و ... من بود دو سال پیش.... تازه با خانواده ی کیانی اشنا شده بودیم جالب بود مامانم بعد از ۲۵ سال دوست صمیمی و قدیمیشو پیدا کرده بود اونا خانواده پنج نفری بودنو ما چهار نفر اونا سه تا بچه داشتن ارشان ۲۳ سالش بود ارش ۱۶ و شیدا ۱۰ سال منم که دختری ۱۴ ساله بودم با برادری ۲۲ ساله که خیلییی رو مخ بود من دختری بودم میان گرا گاهی اونقدرررر اجتماعی بودم که اگر دو دیقه خونه میموندم انگاری زندونیم کرده بودن و گاهی اونقدرررر گوشه گیر میشدم که اگر کسی کنارم بود انگار شنکجم میدادن خلاصه....
ما تقریبا دو هقته بود که با خانواده کیانی اشنا شده بودیم که برای مسافرت اماده شدیم و راه افتادیم درسته که من اصلا از اون مسافرت یادم نمیاد🫠🫠 ولیییی دقیقا یادمه شبی که رسیدیمو اون شب با خیال راحت خوابیدیم اما صبح روز بعد هیاهویی به پا شد که دیگه نگممم من خواب بودم که دیدم مامانم با بهت زدگی داره با بابام صحبت میکنه شرح مطلب... زری: نه امکان نداره ببین علی اصلااا عروسشون همچین ادمی نبود وای باید به مامان بابام خبر بدم باشه قطع کن به خودش زنگ میزنم خدافظ زری:اکرممم؟؟؟ اکرم راسته؟؟؟ اکرم تروخدا بگو اینجوری نیست اکرم تروخدا گریه نکن الان میام پیشت. من:مامان چی شده؟ زری:وای نیان وای مامان اکرم فوت شده نیان:چجوری؟؟؟؟چرا اصن بنده خدا که جوون بود زری: تصادف بوده
بعله دوستان همین که شنیدین البته که این اتفاق زیاد به داستان زندگی من مربوط نمیشه اما خواستم چطور و چگونگی اشنایی من با ارشان پسر خانواده کیانی رو بدونین. از اون روز به بعد ما هر هفته میرفتیم خونه اکرم خانوم و حتی بعد از فراموش اون اتفاق و توی این دید و بازدیدا اتفاقاتی افتاد که باعث شد تو بزرگ ترین دوراهی زندگیم گیر کنم دو راهی به نام انتخاب بین ارشان یا افرامین
بعله دوستان همچین ادماییم پیدا میشه البته که این اتفاق زیاد به داستان زندگی من مربوط نمیشه اما خواستم چطور و چگونگی اشنایی من با ارشان پسر خانواده کیانی رو بدونین. از اون روز به بعد ما هر هفته میرفتیم خونه اکرم خانوم و حتی بعد از فراموش اون اتفاق و توی این دید و بازدیدا اتفاقاتی افتاد که باعث شد تو بزرگ ترین دوراهی زندگیم گیر کنم دو راهی به نام انتخاب بین ارشان یا افرامین... این داستان ادامه دارد...✨️🤍
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
دوستان نظراتتونو برای داستان من بنویسید
اره ولی با کمی تغییرات