خب داستانم را شروع می کنم امیدوارم خوشتان بیاید
آکیسا : امروز مثل همیشه بلند شدم و آماده شدم و رفتم سالن پدر و مادرم داشتند صبحانه می خوردند رفتم سر میز و داشتم می خوردم که پدرم گفت یک ماموریت برای من داره که باید همراه چند نفر انجام بدهم ماموریت این طوری بود که باید یک مرد را دستگیر کرد آن مرد صاحب یک عمارت بود و داشت به صورت زیر زمینی اسلحه قاچاق می کرد من هم فکر کردم و جواب بله دادم زیاد جزئیات خاصی دستمان نبود به خاطر همین ماموریت سختی در پیش داریم ( از نظر من )
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
عاللللللللللییییییییییییییییی