
پارت 2
چندین قدم به جلو برداشت و متقابل میز مرد ایستاد. لحظه ای دست از نوشتن کشید و به سایه ای که روی کتابش افکنده شده بود خیره ماند...به آرامی سرش را بالا آورد و پس از مکثی به سرعت کتاب را بست. "_ای کودن، مگه عقلتو از دست دادی که به این کلمات خیره میشی.." باری دیگر آبنبات را در دهانش چرخاند و با چهره ای که کمی تعجب درونش در جریان بود نگاهش را از کتابِ بسته شده گرفت و به مرد داد. چیزی نگفت و به چوب آبنبات خیره شد...مردمک چشم هایش به سختی نی پلاستیکی را دنبال میکردند و پلک هایش فشار نسبتا زیادی را متحمل میشدند. مرد با چهره ی سوالی به پسر عجیب رو به رویش نیم نگاهی انداخت...این غریبه، دیوانه بود؟نفس کلافه اش را بیرون داد و کتاب را در کشوی میز پنهان کرد...دو مرتبه نگاهش را به پسر داد که در حال نظاره کردن اتاق بود.
"_تو کی هستی.."میتوانست به خوبی لحجه ی ژاپنی را در لحنش احساس کند، گویا آن مرد نا آشنا چندان غریبه به نظر نمیرسید...لبخند پر رنگی بر لبش نشاند و آب نبات را برای چندمین بار چرخاند "+ادوگاوا رانپو...کاراگاه ژاپنی" دو مرتبه تعجب کرد، آن را به تمسخر گرفته بود یا حقیقت داشت؟ یک انسان احمق با چنین رفتاری چطور می تواند یک کاراگاه باشد؟ تچی زیر لب گفت و به در اشاره کرد "_لطفا از اینجا برید" رانپو شانه ای بالا انداخت و با یک پرش کوچک روی میز نشست...پاهایش را آرام تکان میداد و نگاهش را میان کتاب هایی که در قفسه های کتابخانه ی کوچک چیده شده بودند میگرداند. "+اگه اشتباه نکنم تو کتابداری هستی که منتظرش بودم" مرد خود را از سرزنش کردنش وا داشت، تکیه اش را به تکیگاه صندلی داد و چیزی نگفت.
"+علاوه بر اون، به نظر یک نویسنده هم هستی" رانپو در حالی که آبنباتش را با صدای آزار دهنده ای میشکافت گفت و نگاهش را به مرد دوخت "_ترجیح میدم اسکریپترم خطاب بشم" پسر لبخند شیرینی زد و در پاسخش به حرف آمد "+و ظاهرا به زبان لاتین هم علاقه ی زیادی داری، اگرچه...این کلمه در ژاپنی معنی دیگه ای میده" مرد باری دیگر متعجب شد و میشد از نگاهش خواند خواستار دانستنش است "+در لاتین این کلمه به معنی نویسنده ایه که از احساسات خودش فراتر رفته و درک دو چندانی نسبت به دیگران به زندگی داره و این یک صفت خوب برای نویسنده ها به شمار میره، اما...در ژاپن تنها چیزی که از این اصطلاح سر چشمه میگیره، خالق احساساته...این دو به نظر تضاد هم هستن و جای سوالی باقی میمونه که...تو این کلمرو به ژاپنی بیان کردی یا لاتین" مرد نیشخندی زد، حرف های آن پسر تمسخر نبود...هوشی که از آن سرشار بود فراتر از تصورش جلوی چشمانش شکل گرفت "_درسته تو پاسخت رو پیدا کردی" همان طور که انتظارش میرفت این مرد واقعا یک شخص ژاپنی بود و حال دیگر تردیدی وجود نداشت."_ادگار آلن پو هستم، خوشحال میشم این بحث ادامه پیدا کنه"
ساعتها به گذراندن وقت کنار یکدیگر گذشت و ظاهرا هردو اشتیاق زیادی برای صحبت کردن داشتند. از روی میز پایین پرید و به سمت در قدم برداشت، لحظه ای برگشت و نگاهش را به پو داد "+ تا بعد، ادگار_سان" و پشت بندش از اتاق خارج شد. پس از رفتنش دو مرتبه کتاب را از کشوی میز در آورد و روبه رویش قرار داد...بازش نکرد، تنها بهش خیره ماند تا اینکه با صدای در رشته ی افکارش پراکنده شد و نگاهش را به شخص آشنایی که به سمتش قدم برمیداشت داد "حالت چطوره دوست من" نفس حبس شده اش را بیرون داد و صفحه ی معین کتاب را باز کرد...در حالی که قلمش را در جوهر میلقضاند به حرف آمد "_هیجان زده به نظر میرسی، موشیتارو_کون" مردی که موشیتارو خطاب شد در فاصله ی چند قدمی اش روی نشیمنگاه موجود در اتاق نشست و پایش را روی پای دیگری انداخت "میبینم حالا هم در حال نوشتنی" نیشخندی زد، نگاهش را از آلن گرفت و ادامه داد "چرا وقتی تمام نوشته هات رو نابود میکنی باز هم به نوشتن ادامه میدی.." دستش از حرکت ایستاد، قلم را کمی فشرد که موجب شد قطرات جوهر روی کاغذ پخش شوند...پارچه ای را آرام روی کاغذ کشید بلکه لکه را پاک کند و در همان حالت، بدون اینکه نگاهش را به موشیتارو بدهد به حرف آمد "_به نظر فراموش کردی...این موهبت انسان و دچار سردرگمی در جهان های مختلف میکنه و این یک مشکله، اینکه ندونی کدوم جهان، واقعیه.."
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
وای مثلا اولین کامنت؟
مفتخرم✨
خدای من کجایی؟
کتاب هاتو چاپ شده ببینم🙃
تولدت مبارک✓♡
سلاممممم خوبی؟💖💖💖
آماده باش شمع و فوت کنی 3..2..1 تولدت مبارککککک 💖💖💖
کادویی که برات فرستادم و دوست داشتی؟💖
یووککیساان!
چندوقته نیستی.. بابا نمیگی ما منتظر داستاناتیمم؟
چرا ادامه شو ننوشتی؟
یوکی چاننننن:)))
سلامممممم
چطوریییی؟
کم پیدایی یه مدته...
اره یکوچولو سرم شلوغه به خاطر امتحانا
بیشترم سایت کوئتو مینویسم
پارت سه؟
هر کاریش کردم پابلیش نشد قراره یه فیک دیگه بنویسم
عه..
یوکی چانننن:)))
پارت ۳ رو منتشر نمیکنی؟:)
هر چی میزارم رد میشهچیزیم نداره اخهه
میخوای توی بخش داستان منتشرش کن... شاید اینجوری تایید بشه؟
منم ناظر ستارگان پارت ۴ رو برای اینکه رد نشه توی بخش داستان منتشر کردم و تایید شد🥲✨
یه بار دیگه فریم اوتاکو پاپلیش میکنم اگه نشد باوشه