آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام / بر حلق و دهان شما نیز بگذرد ...
۲۷ نوامبر ۱۹۹۶ در یک روز سرد و بارونی ، در یک خونه ی گرم و نقلی چشم به جهان گشودم . دخترِ فصلِ خزان با موهای نارنجی . اما من تنها نبودم . تا جایی که یادم هست از ۴ سالگی میدیدمش . با انگشت های کوتاه و تپلم به نقطه ای اشاره میکردم . مادرم هرچه نگاه میکرد ، چیزی نمیدید و همینطور که من بزرگ تر میشدم او هم بزرگ تر میشد ... قدم به قدم همراهِ من .
از سایه ام هم بهم نزدیک تر بود . خیلی وقت ها من را از حادثه های بد ، مثلِ تصادف یا افتادن از ارتفاع نجات داده بود . هروقت که میخواستم کار بدی انجام دهم ، مانعم میشد . صدایش زدم ( تو کی هستی ؟
پاسخ داد ( به من میگویند مرگ ! ... چیزی که ی روز حتی زمین هم به کامِ خودش میکشد .
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
40 لایک
سلام نازنازی⭐️
من شاگرد بانک پلوتو ام🍄
ما به شاگردامون ماهی 100 امتیاز میدیم🔥
وام-سود-نگهداری ویژه هم داریم☘️
برای اطلاعات بیشتر به اکانت کاربر(Bank)برید🪐
و توی نظرسنجیش🌙
ادمین ناراحت شدی بپاک🫧
ادمین پین؟📍
وقتی رفتید توی نظرسنجیش بگید از کد0007 اومدم🍭
خیلی خوندنی بود...😇
خیلی قشنگه
قلمت خیلی خواندنی و لطیفه انگار که ادم داره به نوشته های یک نویسنده حرفه ای گوش میده
خیلی قشنگ بود کلا همه ی داستانات رو انگار یه نویسنده حرفه ای نوشته
مرسی 🌹
فالویی، بک؟:)
خیلی قشنگ بود:)>
مرسی 🌹
از داستان های کوتاه خوشم نمیاد ولی این یکی واقعا قشنگ بود✨️
ممنون 🌹
زیبا بود:)
خودت نوشتی؟!
بلی
خیلی زیبا بود💚
مرسی 💖💫✨️
خیلی باحال بود
🌹🌹