داستان / فیک نقاب عشق پارت 3 :) رد نشه ؟
فلش بک به سفر یوجی(برگشتن ب زمان قبل).. مامان یوجی : یوجییی اگه شام میخوای بیا پایین شام حاضره . یوجی : باشه مامان الان میام ! بعد این که گفتم الان میام یکی در اتاقمو زد فکر کردم بابامه پس با احترام گفتم بفرمایید تو :) و کسی که درو باز کرد بابام نبو اون داداشم یوجین بود معرفی میکنم داداشم 13 ساله از سئول..یوجین : سلام بانو . اومدم به اطلاعتون برسم برنامه تغییر کرده غذات برای منه و شامم پاستا داریم . و دویید رفت داد زدم : اَی یوجین وایساا . گوشیو پرت کرد رو تخت و رفتم به طرف اشپزخونه
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
10 لایک
ناظر مرسیی مرسیی خیلی خوشحالم کردی اگ خوشت میاد میشه توی پستم کامنت کنی :)
یونا؟؟
پارت بعدی کی؟
پنجشنبه شب :)
مرسییی
:}}}
عالییی بوددددددد
مرسییی :))