
سلام بچه ها امیدوارم تا اینجا از داستان خوشتون اومده باشه و مرسی که لایک و حمایتم میکنید 💖💖
از زبان جونگ کوک : ماسکمو زدم و کلاهمو پوشیدم با تهیونگ سوار ماشینم شدم تهیونگ:جونگ کوک کجا میری -خونه مامانم خیلی وقته نرفتم از مامانم خبر بگیرم تهیونگ:عا خوبه -توام بیا میای؟ هیچ حرفی از تهیونگ نشنیدم بهش نگاه کردم مثله پروفسورا تو فکر رفته بود از واکنشش خندم گرفت بلند زدم زیر خنده و گفتم:هسته اتم میشکافی میای یا نه😂😂 تهیونگ از اون لبخند مستطیلاش زدو گفت:باشه میام کاری ندارم بریم -خوبه پس بریم تهیونگ:جونگ کوک اهنگ نداری بزاری -چرا الان میزارم بیا تهیونگ:عا الان خوب شد اهنگی که رو پلی کرده بودمو تهیونگ با صدای بلند گذاشته بودو باهاش همخونی میکرد گهگاهی با تهیونگ اهنگو زیر لب می خوندم
تهیونگ:هی جونگ کوکا اونجارو ببین چه خبره به جایی که تهیونگ اشاره کرده بود خیره شدم چند تا پسر بودن که انگار داشتن یکی رو اذیت میکردن بیشتر دقت کردم چیزی از دور معلوم نبود نزدیک تر رفتم که تهیونگ گفت تهیونگ:کجا میری جونگ کوک -صدای ضبط ماشینو کم کن می خوام ببینم چه خبره تهیونگ:انگار دختره بریم بهش کمک کنیم -چهره اش اشناست خیلی صب کن تهیونگ همزمان با من گفت سورا از ماشین پیاده شدمو اروم با تهیونگ به طرف اون چندتا پسره رفتیم تهیونگ:نقشت چیه همینجوری میخوای بری -نمی دونم اره بریم بزنمیشون تهیونگ اروم خندید و گفت از پسشون بر میای -اره می تونم تهیونگ:اوکی بریم
از زبان سورا: با نزدیک شدن چند تا پسر که قیافه های ترسناکی داشتن خیلی ترسیدمو عقب عقب رفتم یا خدا این کی ان خدایا خودت بهم کمک کن سعی کردم ارامش خودمو حفظ کنم بلند گفتم -نزدیک تر نیاید با شمام یه پسره با یه خنده چندش گفت:اگه نزدیک تر بیایم چی -دیگه با خودتونه بقیش پسره دوباره بلند خندیدو نزدیک تر اومد یاخدا الان چیکار کنم به کفش پاشنه بلندم نگاه کردمو یه فکری به ذهنم رسید تنها راهش اره خودشه کفشمو با یه حرکت در اوردمو محکم زدم تو کله ی پسره سریع پابه فرار گذاشتم پسره با دادو فریاد میگفت چیکار کردی بعد روبه دارو دستش گفتبگیرینش بلند خندیدم بهشو گفتم به همین خیال باش احمق ولی انگار این خوشحالیم زیاد نبود شانسی توش نداشتم یه لحظه حس کردم محکم خوردم به یکی با ترس بهش نگاه کردم یه پسره چاق با قد بلند که یکی از همون دزداست خدایا چرا من شانس ندارم با لبخند ملیحی به پسره زل زدمو گفتم لطفا برو کنار پسره:اره حتمن فکر کردی میزارم صدای اون پسره ی اولی که زده بودم اومد که می گفت:نزار بره محکم بگیرش
پسره منو تو بازوش محکم گرفته بود داشتم خفه می شدم هی بهش اصرار کردم بزاره برم ولی انگار خواهش وتمنا فایده نداشت من مرگم حتمی بود کم کم دادو فریادام برای کمک به گریه تبدیل شده بودن ترسیده بودم و کاری نمی تونستم انجام بدم چون من یه دختر بودم چشامو بستم کاش یکی حداقل صدای دادو فریادمو می شنید با صدای یکی که گفت ولش کنید بزار بره چشامو باز کردم دو نفر بودن درست تشخیصشون ندادم هردوتاشون ماسک و کلاه داشتن احساس کردم شاید واقعن اینا واسه کمکم اومده باشن با این فکر لبخندی رو لبام نقش بست پسره بلند گفت :ولش کنید باشماهام اون پسر دزده که زده بودمش با خنده چندشش گفت:شماها کی باشید پسره:مثله اینکه حرف ادمیزاد سرت نمیشه چرا اینقدر این پسره صداش شبیه جونگ کوکه هعی جونگ کوک چرا حتی تو این وضعم میای تو ذهنم الان اگه بودی مطمئنم طرف این دزدا میبودی باورش سخت نیست من حتی یه درصدم فکر نمیکنم این پسره جونگ کوک باشه
اون دوتا پسره با اون دزدا دهن به دهن شده بودن دعواشون تماشایی بود این پسره که محکم منو گرفته بود فقد با قیافه جدی به اونا زل زده بود باپاهام به پاهاش زدمو گفتم بابا خفم کردی ول کن پسره بهم عینو جغد زل زدو چیزی نگفت صبرم داشت لبریز میشد چرا ولم نمی کنه اینبار محکم تر زدم به پای پسره که بلند گفت چیکار میکنی -چرا نمیشنوی میگم ولم کن دوباره پابه فرار گذاشتم ولی اون سرعتش بیشتر بود و دوباره تلاش الکی برای فرار بلند سرم داد زد اینبار چاقو رو جلوی چشمام گرفتو گفت جرعت داری بازم فرار کن ترسیده بودم گریم گرفته بود دوباره با گریه بهش التماس کردم تا بزاره برم ولی یکی از اون دوتا پسره اومد سمت منو این پسر چاقه پسره محکم زد تو صورت این پسر چاقه و مچ دستمو محکم گرفتو کشید سمت خودش اون پسره که دوست این پسره بود اومد سمتمونو گفت باید فرار کنیم زود باشین پسره که مچ دستامو گرفته بود محکم تر مچ دستمو گرفتو و منو دنبال خودش کشوند از بس تند می دوید خسته شده بودم پاهام درد میکرد جلو یه ماشین ایستادو به طرفم برگشت و گفت سوار شو با تعجب گفتم چی من خودم رامو بلدم ممنون از کمکتون
هردوتاشون زدن زیر خنده پسره گفت پسره :سوار شو دیر میشه -نه نه صبر کنید من شماهارو نمیشناسم پسره: واقعن سورا یه لحظه صب کن پسره ماسک و کلاهشو دراوردو گفت :حالاچی با تعجب بهش زل زدمو گفتم تهیونگ تویی واقعن تهیونگ اروم خندیدو گفت:اره خودمم نگاهمو سمت اون پسره که مچ دستامو گرفته بود گرفتمو گفتم اگه تو تهیونگی این کیه پسره ماسکو کلاهشو در اورد به چشمام زل زد چی جونگکوک باورم نمیشه جونگ کوکه خدایا دیوونه شدم یا دارم خواب میبینم جونگ کوک اومده منو نجات بده بلند بهش گفتم تو خودتی یا عوض شدی جونگ کوک : چی میگی من عوض نشدم که رفتم سمت تهیونگو اروم دم گوشش گفتم - تهیونگ یدونه بزن به سرم من خوابم یا بیدار تهیونگ :بیداری بیدار بابا این جونگ کوکه😂😂😂 -نمی تونم باور کنم -تهیونگ: باور کن ببینم حالت خوبه اونا که بهت صدمه نزدن -اره خوبم نه چیزی نیست
جونگ کوک جدی بهم خیره شدو گفت :این وقت شب کجا بودی سورا اونا کی بودن -همینجوری بیرون بودم چه اشکالی داره تازه من اونارو نمی شناسم جونگ کوک:چرا بیرون اومده بودی وقتی اینقدر دیر وقته و میدونی خودت خطرناکه -چیکار داری گفتم خودم خواستم تازه چیزی هم نشده جونگ کوک عصبانی بهم زل زدو گفت :اگه اتفاقی می افتاد چی از تعجب دهنم باز مونده بود که تهیونگ گفت:الان که حالش خوبه جونگ کوک جونگ کوک:سوار شو باید بریم -خودم میرم نیازی نیست جونگ کوک:نکنه دوست داری بازم اونا بیاد دنبالت -نمی خوام جونگ کوک محکم مچ دستامو گرفتو گفت :چرا اینقدر لجبازی -چیکار داری گفتم خودم تنها میرم تهیونگ:سورا حرفشو گوش کن وایستا دستت چرا داره خون میاد مچ دستمو از دست جونگ کوک کشیدم به دستم نگاه کردم داشت خون میومد چرا تا الان حسش نکردم تهیونگ یه دستمال از جیبش در اورد گرفت سمت من از دستش گرفتمو ازش تشکر کردم دستمالو به دور دستام پیچوندم ولی خونش هنوز بند نمی اومد تهیونگ:انگار این دستمال بس نیست -اره ولی مهم نیست جونگ کوک رفت سمت ماشین و با یه تیکه پارچه برگشت دستامو اروم گرفت و پارچه رو دور دستام پیچوند جونگ کوک:حالت خوبه -اره خوبم تهیونگ:سورا بهتره سوار شی در ماشینو باز کردمو روی صندلی عقب ماشین نشستم سرمو به شیشه ماشین تکیه دادم
بای بای😘😘😘
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی
چه لحظه ی باحالیییییی بود 🥺
عالی ولی اونجاش که دعوا شده بود من قتطی کردم هی میگفت این پسره اون پسره🙂🗡😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂🔪😂🔪😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂🔪😂😂😂😂😂😂🔪😂😂😂😂😂🔪😂🔪
چرا تستچی انقد دیر منتشر میکنه
من مردم 🥺😂
نمی دونم 😑😟😣
عالی بود 😃 ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️
پارت بعدی 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍
ممنون گلم 💖
پارت بعد منتشر شده
راستی چرا داستانت ر. پارت 10 سرچ میکنم نمیاد فقط اینجا میاد
فکر نکنم اخه واسه من میاد
منم آجی میخوامممممم🥺 میشه لطفا آجیم شی❓؟ من سارا هستم ۱۵ سالمه
عاشق داستانتم❤ ولی خیلی کم بودی لطفا🙏 یکم طولانی بنویس بی صبرانه منتظر پارت بعد هستم بای بای👋 آجی جونم😘🙂
من زهرامو ۱۴سالمه
ممنون اجی سارا که نظر دادی
عالیییییی بود بی صبرانه منتظر پارت بعدممممم و یه جیز دیگه میگم اجی میشی زهرام ۱۵ سالمه
خیلی ممنون اجی زهرا
من زهرا و ۱۴سالمه
عالی 20 در جه یک نایس پارت بعد لطفا
ممنون که نظر دادی
پارت بعد رو زود تر بزار
پارت بعدو گذاشتم ولی این پارت واقعن خیلی زودتر از پارتای قبلی که گذاشته بودم منتشر شد