حرفی ندارم.
بعد از حموم خیلی زود رفت پیش لئو (اسم صاحب کارش)
در پارکی سر سبز قرار داشتن.
با دیدن لئو داد زد:«لئو اینجا! »
لئو دوید سمتش:«سلام.»
_سلام، لئو مامانمو با زور راضی کردم که من 30 ساله دارم میرم کالج رید! آخه مگه مجبوریم اونجا یه دختر 16 ساله رو دستگیر کنیم؟؟
آروم شروع به راه رفتن کردن، لئو با لحنی آرام گفت:«خب چه اشکالی داره؟ درضمن اون دختر 16 ساله که میگی، یه خلافکاره!! »
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
14 لایک
خیلی قشنگ بود تا اینجا:)))))))
به داستان منم سر بزنی خوشحال میشم ✨️✨️
پارت بعدیییییییییییییییییییی
گذاشتم اونم سه بار، هر سه بارشو گفت فلان اتفاق افتاد قبول نشد. الانم گذاشتم ناظر هنوز منتشر نکرده!
هعی بابا داستان منم 2 بار رد شد :(
دنبالم کن بتونم پیام بدم😍
uعالییییییی پارت بعد زوووود
به داستانامم سر بزن کیوتم :))
اوکی سر میزنم!
جدی پارت بعد می خوای، باشه روزی دو پارت میزارم قبلی ها رو اگه خونده باشی میدونی❤❤
بهلهه خوندممممم
اول یه لحظه هنگ کردم اسم ها ایرانی ان 0-0
ولی بعد ماجرا رو فهمیدم😍😂
🤲🏻